حاکم تاکستان ، دوره ی قاجاریه

ردیف دوم :
ایستاده سمت راست دینی سلطان ،حاج موسی رحمانی جد حاج محمد و پسرعموی دینی سلطان
ایستاده سمت چپ سعد السلطنه: رمضان رحمانی مشهور به حاج کلانتر

داستان آل زیار از اسفار بن شیرویه آغاز شد که نسبتی با آل زیار نداشت.
وی از فرماندهان ما کان بن کاکی بود و ماکان خود از فرماندهان علویان طبرستان بود که به تدریج، به استقلال گرایید .
اسفار که خودسری ویژه خود را داشت با ما کان نساخت و از سپاه او جدا شد.
چشم امید او به سوی سامانیان بود.به همین دلیل با حمایت آنها سپاهی فراهم آورد و از سوی سامانیان امارت گرگان را به دست آورد.
در این زمان، مرداویج به معنای مردآویز، کسی که با مرد در می آویزد، فرزند زیار بن وردانشاه گیلی در سپاه او بود.
مرداویج، از رؤسای مردمان گیل بود که به سامانیان پناه برده بود.
هم اسفار و هم مرداویج، از خان زادگان محلی بودند که به مرور در سپاه علویان و سامانیان، موقعیتی به دست آورده بودند.
در جنگی اسفار بن شیرویه با داعی در نزدیکی آمل، داعی شکست خورد.
مرداویج که این زمان در سپاه اسفار بود، با نیزه ای بر پشت داعی زد و وی را کشت.
اسفار با ماکان کنار آمد، آمل را به وی سپرد و خود در گرگان و ری نشست.
اندکی بعد، امیری که او بر ری گماشته بود، به ستمگری پرداخت.اسفار به سوی ری شتافت و آن امیر ترک به قم گریخت.اسفار ،مرداویز را در تعقیبش به قم فرستاد، اما آن شخص به اصفهان گریخته بود و مرداویز بازگشت.
این زمان حوزه قدرت اسفار گسترده بود و قدرت فراوانی داشت، به طوری که سپاه خلیفه عباسی هم از پس وی برنیامد.
شورشی در قزوین سبب کشته شدن عامل اسفار شد و اسفار بیرحمانه به مردم حمله کرد .
به گفته ابن اسفندیار:
بسیاری اهل قزوین را بدین خیانت بکشت، چنان که مردم خانه ها بازگذاشتند و
به اطراف جهان پراکنده شدند، بازارها و خانه های قزوین را آتش در فرمود زد و
با هیچ آفریده در آن ولایت یک رشته نگذاشت.
گفته اند که :
اسفار با نشان دادن گرایش های ضد دینی، به تخریب مساجد پرداخت و بدین ترتیب نشان داد که گرایش او متفاوت از سایر حکومت های نیمه مستقل بوده است.
مرداویز که از سوی اسفار حکومت زنجان را داشت، با همراهی مخالفان فراوان اسفار، وی را به قتل رساند.
او با حمایت وزیر معزول اسفار و جلب حمایت توده های مردم و نیز همراهی امیر محلی طارم محمد بن مسافر معروف به سلار که خود بنیان گذار یک سلسله محلی با نام آل مسافر شد بر اسفار شورید.
اسفار که شاهد پیوستن سپاهیانش به مرداویز بود، گریخت، اما در نزدیکی طالقان گرفتار شد و به قتل رسید.
از آن پس، مرداویز، وارث اسفار بن شیرویه شد.این رخداد در سال 319 هجری روی داد.
مرداویز فرزند زیار، از بقایای امیران محلی گیل بود که سال ها با علویان بازی کرده و هیچ گاه به درستی تن به اسلام در نداده بودند.آنها اسلام و دولت علوی را مزاحم خویش تلقی کرده و می کوشیدند تا استقلال خویش را حفظ کنند.
زمانی که مرداویز قدرت را به دست گرفت، کوشید تا دست کم مناطق مرکزی
ایران را زیر سلطه خویش در آورد.ابتدا طبرستان و گرگان را از دست ماکان بن
کاکی بدر آورد و بر این منطقه تسلط یافت.
پس از آن، با پنجاه هزار نفر سپاهی راهی اصفهان شد و بدون مشکل این شهر را تصرف کرد.در این زمان، خاندان ابو دلف ، بر این شهر حکمرانی می کردند.
هنوز فتح این شهر به درستی تمام نشده بود که بار دیگر طبرستان بر وی شورید و او به سرعت خود را به آن دیار رساند و اوضاع را آرام کرد.
مرداویج
که به دنبال توسعه قلمرو خود بود، لشکری را به فرماندهی خواهر زاده اش به
سوی همدان فرستاد در این زمان، خلافت عباسی از ترس از دست دادن غرب ایران
که زیر نظر مستقیمش بود، سخت به وحشت افتاد و لشکری را به یاری مردم همدان
فرستاد !
سپاه مرداویج شکست خورد و افزون بر فرمانده، چهار هزار نفر از سپاهش کشته شدند.این نخستین شکست سنگین مرداویز بود.
مرداویز، از خبر شکست سپاهش، خشمگین شد و خود به سوی همدان رفت.این بار بر شهر غلبه کرد و ده ها هزار نفر از مردم شهر را کشت.
کشتار بعدی در شهر دینور بود که در آن نیز میان هفده تا بیست و پنج هزار تن کشته شدند.
سپاه مرداویج، به سوی خوزستان رفتند و آن ناحیه را نیز به تصرف خود در آوردند.
این زمان اواخر دوران خلیفه عباسی المقتدر بالله 295-320 در بغداد بود.خلافت عباسی که از پیروزی های مرداویزسخت به وحشت افتاده بود، با وی کنار آمد.
شرق اسلامی را به اقطاع او داد و مقرر شد مرداویز، سالانه دویست هزار دینار سکه طلا به خلیفه بپردازد این بهای خراج غرب ایران، به ویژه دینور و همدان بود که تا آن زمان، خلافت عباسی حق مداخله دولت های ایرانی را در آن نداده بود.
طبق معمول هدایا و پول ها ارسال شد و حکم خلیفه همراه با خلعت امیری نصیب مرداویز شد.
مرداویز بار دیگر، درگیر مسأله طبرستان و گرگان شد.ما کان بن کاکی آن ناحیه را با حمایت سامانیان تصرف کرد.سپاه مرداویج به آن سوی لشکر کشید و با بیرون راندن ماکان، بار دیگر طبرستان را در اختیار گرفت.
نصر بن احمد سامانی قصد جنگ دیگری کرد و به گرگان آمد، اما کار با مصالحه تمام شد.گرگان در اختیار سامانیان قرار گرفت و طبرستان در اختیار زیاریان.
این بار مرداویز، مشکل جدیدی پیدا کرد و آن مشکل ظهور آل بویه بود.
عماد الدوله که از سوی مرداویز به حکومت کرج منصوب شد، از وی روی گرداند.وی با خرم دینان آن ناحیه به نبرد پرداخت و بدین وسیله خاطر مردمان آن نواحی را به خود جذب کرد.
عماد الدوله نتوانست در کرج بماند.به همین دلیل به اصفهان رفت و آن شهر را به تصرف خود در آورد.وقتی مقاومت در برابر مرداویز را بیهوده دید ،راهی ارجان بهبهان شد.
در نهایت تلاش های مرداویزسبب شد تا میان عماد الدوله و او صلحی صورت پذیرد و وی در شیراز به نام مرداویز خطبه بخواند.این حوادث تا سال 322 به درازا کشید تا آن که مرداویز به سال 323 در اصفهان کشته شد.
مرداویز را از یک جهت باید با مازیار و از جهت دیگر با یعقوب لیث مقایسه کرد.
قدرتمندی که در فاصله سال های کوتاهی موفقیت های فراوانی به دست آورد و
بعد از آن، داعیه ضدیت با اسلام و مبارزه با خلافت را مطرح کرد.
این در حالی است که طاهریان و سامانیان وفادار به اسلام و خلافت عباسی بودند.
او نیز همانند یعقوب، برادری با نام وشمگیر داشت که کارش را ادامه داد و درست بمانند آنان، بعدها، بازماندگانش، تنها به منطقه کوچکی اکتفا کردند .
با این حال، مرداویز ویژگی های خاصی داشت،میهن پرستی، عشق به سرزمین ،فرهنگ،تاریخ و....
قدرت نمایی پادشاهانه او و زیستن بسان شاهان ساسانی که نشان از گرایش های فکری او داشت، در یعقوب وجود نداشت.
البته یعقوب نیز نسبت به سیستانیان اعتبار و اهمیت می داد و تا اندازه ای حرکت او جنبه ملی و محلی داشت، اما نه آن چنان که مرداویزبا ترکان سپاهش کرد.او به رغم استفاده از ترکان، آنان را به سختی تحقیر می کرد و با مجازات های سنگین، خشم نژاد پرستانه خود را نسبت به آنها نشان می داد.
گفته اند:
زمانی که در وقت خواب او اسبان شیهه کشیدند و او را از خواب بیدار کردند، دستور داد تا به ترکانی که مراقب اسبان بودند، افسار و پوزه بند بزنند و در اصطبل نگاه دارند.
این اقدامات، خشم ترکان را بر انگیخت و آنها را وادار کرد تا در حمام بر سر مرداویز ریخته و پس از آن که شکمش را پاره کردند، سرش را هم از تنش جدا نمودند.
.در این تردید نیست که او با اسلام میانه ای نداشته و از طرف برخی از محققان، به اسلام ستیزی متهم شده است.گرایش های ایران گرایانه او در زنده کردن آداب و رسوم ایرانی ، حکایت از علائق غیر دینی او دارد.
مهم ترین نمود این مسأله در برگزاری جشن سده در اصفهان بود که پیش از آن به صورت آرام توسط توده های زرتشتی و احیانا مسلمان برگزار می شد.
مرداویج دستور داد تا با ابهت تمام، این مراسم را در بهمن سال 323 همراه با بر پایی آتش بازی بسیار گسترده، در اصفهان برگزار کنند.
مسعودی ، به صراحت از قصد مرداویز برای بر اندازی حکومت عباسی سخن گفته است.
ممکن است چنین چیزی در اندیشه وی بوده، اما به خوبی آگاه بود که چنین توانی را ندارد و به همین دلیل با خلیفه کنار آمد.
در میان نام های خاندان زیاری و حتی فرماندهان آنها، کمتر به نام تازی (عربی) بر می خوریم.
بیش تر آنها نام های کهن پارسی داشتند.
با این حال، سکه های بر
جای مانده از برادرش وشمگیر، مانند سایر سکه های آن عهد، آیاتی از قرآن را
بر روی خود دارد.آیا و شمگیر خشونت کمتری نسبت به مرداویز داشت ؟
زمانی که کار مرداوی بالا گرفت، نامه ای برای برادرش وشمگیر فرستاد و او را دعوت کرد تا وی را همراهی کند.آن زمان وشمگیر، در سرزمین گیل به کشت برنج مشغول بود.با رسیدن نامه دست از کار شست و به مرداویز پیوست و از سوی او به حکومت ری گماشته شد.پس از کشته شدن مرداویز، یارانش به ری رفتند و با وشمگیر بیعت کردند.
وشمگیر طی سالهای متمادی حکومت خود، جنگ ها و نبردهای فراوانی کرد.شورشیانی مانند ماکان بن کاکی که هر لحظه از هر سوی سر می کشیدند و به هوس گرفتن گرگان و ری و اصفهان قیام می کردند،او را سخت گرفتار کرده بود.
اما مشکل عمده او، دو سلسله نسبتا قوی، یعنی سامانیان و بوییان
بود !
نزدیکی بوییان با جبال و وابستگی های نژادی و منطقه ای آنها با گیلان، کار وشمگیر را از سوی آنان سخت تر می نمود.
وشمگیر، به سال 328 اصفهان را از دست داد و همان سال مجبور شد تا گرگان رانیز به سامانیان واگذار کند.
سال بعد، گر چه لشکر کشی بوییان برای تصرف ری شکست خورد، اما در نبرد با سامانیان، وشمگیر گریخت و ما کان بن کاکی هم کشته شد و ری به تصرف سامانیان در آمد.
اندکی بعد، باز وشمگیر بر ری تسلط یافت، اما این بار نیز رکن الدوله بویه ای به سال 331 به ری حمله کرد و آن را تصرف نمود.
طی سالهای بعد، تا سال 357 که وشمگیر در نخستین روز آن درگذشت، بارها و بارها میان او و بوییان از یک سو، و با علویان طبرستان که باز سر به قیام برداشته بودند، نبردهایی صورت گرفت.
وشمگیر به رغم این همه درگیری، و با وجود این همه دشمن، تا اندازه ای خود را سرپا نگاه داشت و هر بار با اتحاد با سامانیان یا برخی دیگر، حوزه کوچکی از قدرت را برای خود نگاه داشت.
قدرت زیاریان در همان عهد وشمگیر، رو به زوال رفته بود، اما طبرستان و گیلان، منطقه وسیعی بود که جای امیران بسیاری را در گوشه و کنار خود داشت.هر بخشی در دست امیری محلی یا علوی بود که پس از شکست در جنگ، برای تصرف سایر مناطق، به سرزمین بومی خود باز می گشت و به انتظار گرد آوری نیرو صبوری می کرد.
بیستون و کاووس (معرب آن قابوس )، دو فرزند وشمگیر، بر سر جانشینی اختلاف کردند.
سامانیان بیش تر جانب قابوس را که مادرش دختر اسپهبد شروین باوندی، از خاندان اشرافی اسپهبدان مازندران بود گرفتند.گرگان که به خراسان سامانی نزدیک بود، در دست قابوس قرار گرفت .
طبرستان که به بوییان قدرتمند نزدیک بود، با حمایت آنها، به بیستون رسید.وی سروری بوییان را به تمام معنا پذیرفت و بر روی سکه های خود نامشان را آورد.
زمانی که بیستون در سال 366 درگذشت، قابوس که اکنون لقب شمس المعالی را از خلیفه بغداد گرفته بود، به امارت تمامی گرگان و طبرستان رسید.
زمانی که در سال 371 میان قابوس و عضد الدوله اختلاف شد و او از بوییان شکست خورد، گرگان را ترک کرد و به سامانیان پناه برد.وی تا هیجده سال در خراسان ماند و نتوانست به گرگان باز گردد.
در تمام این مدت، تا سال 387 گرگان در اختیار بوییان بود.در این سال، فخر الدوله بویه ای درگذشت و فرزند خردسالش مجد الدوله با کمک مادرش سیده به امارت رسید.
قابوس با استفاده از این فرصت، به کمک غزنویان و نیز یکی از اسپهبدان باوندی، توانست در سال 388 بر طبرستان تسلط یابد.
وی تا سال 403 که سپاهیانش بر او شوریدند و فرزندش منوچهر را به جای او گماشتند، بر سریر قدرت بود.
پس از آن، وی را به نقطه ای در اطراف گرگان تبعید کردند.بدین ترتیب باز حکومت در خاندان زیار باقی ماند.
امیران زیاری
مرداویج پسر زیار 323 - 315
وشمگیر پسر زیار 356-323
بیستون پسر وشمگیر 366 -356
کاووس پسر وشمگیر 403-366 و نیز 388-371
منوچهر پسر کاووس 420-403
انوشیروان پسر منوچهر424-420
دارا پسر کاووس 426 -424
انوشیروان پسر منوچهر 434-426
دست نشانده سلاجقه شدند تا سال471 :
دارا پسرکاووس 441 -434
کیکاوس پسر دارا 462-441
جهانشاه پسر کیکاوس 471-462
کاووس (قابوس معرب آن ) دورانی طولانی داشت و گرچه هیجده سال تمام را در خراسان بود، اما سال های امارتش هم به درازا کشید.وی از یک سوی، مردی خشن و تندخو بود و از سوی دیگر، پذیرای عالمان و شاعران برجسته.
یکی از بلند پایه ترین دانشمندان در قرن چهارم، ابو ریحان بیرونی، کتاب مهم الاثار الباقیه عن القرون الخالیه را به نام قابوس تألیف کرد.
آوازه قابوس تا به آنجا بود که ابن سینا نیز اراده رفتن نزد او راداشت، اما در همان زمان، قابوس از امارت خلع و اندکی بعد کشته شد و ابن سینا ناکام ماند.
در دوران قابوس و پس از آن، دیگر آثاری از قبیل اسلام ستیزی نمی بینیم بلکه در این زمان، آنها به عنوان حامی اسلام و عالمان مسلمان و چهره های فرهیخته، شناخته شده اند ! گفتنی است که این تقلیدی بود از آنچه سامانیان در خراسان و بویییان در بغداد و ری و اصفهان داشتند.
امارت زیاریان در طبرستان و گرگان، بعدها توسط منوچهر فرزند قابوس و پس از وی توسط انوشیروان فرزند او (م 435) و برادرش دارا ملقب به اسکندر دنبال شد.بیش تر این ایام، آنها یا در جنگ با غزنویان بودند و یا در پناه آنها روزگار را می گذراندند.
پس از درگذشت دارا، فرزندش کیکاووس ملقب به عنصر المعالی که کودکی را در غزنین در دربار غزنویان گذرانده بود، به امارت رسید.وی مؤلف کتاب معروف قابوسنامه است که به سال 475 هجری تألیف شد و از آثار با ارزش ادبی و اخلاقی در زبان فارسی است.
کیکاوس در این کتاب، نصایحی به فرزندش گیلانشاه دارد که ضمن آن، آداب بهتر زیستن را در بعد فردی، اجتماعی و سیاسی آن به وی می آموزد.
او از نثری زیبا در بیان نصایح بهره برده و ضمن آن داستان های دلکشی در زمینه های مختلف ارایه می دهد.
برخی از بخش های این کتاب عبارتند از: در شناختن ایزد تعالی، در یاد کردن پندهای نوشین روان، در مزاح کردن، در عشق ورزیدن، در کارزار کردن، در آیین دوست گرفتن، در آیین و شرط وزارت و سپهسالاری، در علم نجوم، در آیین جوانمرد پیشگی.
از آثار تاریخی بر جای مانده از دوران زیاری، گنبد قابوس یا کاوس است که مقبره قابوس فرزند وشمگیر است که به سال 403 هجری به قتل رسید.شهر گنبد نیز به یادگار همین مقبره بزرگ، این نام را حفظ کرده است.
برمکیان،خانواده ی گرانقدر ایرانی بودند که در آغازعصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و به درجه و منصب های عالی از امارت و وزارت راه یافته اند.
نسبت این خانواده به برمک نام است که گویند در بلخ می زیسته و ریاست بتکده ی نوبهار و حکومت بلخ را داشته و در پایان امویان به اسلام گرویده است .
برخی گفته اند که برمک
لقب کلیه رییسان بتکده ی نوبهار بوده و آخرین برمک که خاندان برمکیان بدو
منسوب است نامش جعفر بوده است .
مشاهیر این خانواده :
1- خالدبن برمک 163 یا 166 هَ .ق
2- یحیی بن خالد درگذشته 190
و دو پسر یحیی :
3- فضل زادروز 147 درگذشته 193
4- جعفر زایش 149 درگذشته 187
هستند که همگی به گذشت ،بخشش، دانش ، ادب و ویژگی های نیک گفتاری و رفتاری شهره ونامور بوده اند.
خالد از فرماندهان سپاه ابومسلم خراسانی بود که پس از زوال
بنی امیه، بخدمت ابوالعباس سفاح پیوست و سمت وزارت یافت .
یحیی پسر خالد ، مربی و حامی هارون الرشید بود.
در زمان هارون قدرت و نفوذی زیادی داشت. برقراری و بزرگی دولت عباسی در آغاز امر نتیجه ی حسن تدبیر و لطف سیاست وی و
دو پسرش فضل و جعفر بوده است .
هارون الرشید بر شوکت و عظمت این خانواده رشک برد و در سال 187 به شرحی که مشهور است آن خانواده ی نبیل را قلع و قمع کرد.
ابوالفرج ، عبدالرحمن بن علی بن جوزی ، درگذشته 597 ق . در شرح حال این خاندان ، تاریخی مستقل به نام اخبارالبرامکه تدوین نموده است.
بَرمَکیان یا فرزندان برمک از واژه سانسکریت پاراماکا प्रमुख، است که در واژه ی تازی به صورت برمک درآمده است.
برمکیان از خاندانهای ایرانی بودند که در دستگاه خلافت عباسی به قدرت فراوان رسیدند. برخی دیگرتبار ایشان را به گردانندگان بودایی معبدنوبهار دربلخ میرسانند.
نام آورترین این خاندان خالد و فرزندش یحیی بودند که در سده هشتم میلادی در شهر بغداد اعتبار بسیار یافته بودند. ترجمه بخش بسیار مهمی از آثار ایرانی و حتی یونانی به عربی مرهون کوششهای برمکیان بود.
پدر خالد برمکی که برمک نام داشته، پزشکی زبردست بوده و فرزند بیمار عبدالملک پسرمروان، خلیفه اموی را درمان نموده بود.
پایه گذاری قدرت برمکیان به دست خالدصورت پذیرفت. وی که در سالهای قیام خراسانیان علیه امویان، با عنوان فرماندهی در ارتش ابو مسلم خدمت میکرد پس از پیروزی، به تشکیلات عباسیان وارد شد و به سرعت نمو یافت و پس از مدتی، وزارت و تصدی دیوان خراج سفاح را برعهده گرفت و البته طرف مشورت منصورعباسی در بنا نهادن شهر بغداد هم بود.
اوج اقتدار خاندان برمک با انتخاب یحیی پسر خالد به کتابت و وزارت هارون در سال ۱۶۲ آغاز شد. در سال ۱۶۹ و به هنگامی که مهدی عباسی، هارون را به فرمانروایی تمامی سرزمینهای غربی قلمرو خویش برگزید، تمام امور این منطقه در دستان یحیی قرار گرفت.
البته این یحیی بود که از استعفای هارون از جانشینی خلیفه به سود فرزند هادی، خلیفه عباسی، جلوگیری کرد و تا انجا بر این امر پای فشرد که در سال ۱۷۰ هارون را بر تخت خلافت نشاند.
یکی از دلایل کشتار برمیکیان رشک و حسد خلیفه،جانشینان وی و کسان فروتر
از آنها بودهاست.
خلیفه که از قدرت برمیکان هراسناک شده بود، تحت تاثیر بدگوییهای اطرافیان قرار گرفته و دستور به کشتار برمکیان میدهد.
تمام مشاغل مهم دولتی در دست اطرافیان یحیی بود و همیشه بیست وپنج نفر از برمکیان مهمترین مشاغل لشکری و کشوری را بعهده داشتند.
شاهان دیگر کشورها برای آنها هدایایی میفرستادند و احترامی که برای آنها قایل بودند برای خلیفه معمول نمیداشتند و این موجب تحقیر هارون میگردید.
اقتدار برمکیان در واقع نمایش قدرت و نفوذ عنصر ایرانی در دستگاه عباسی بود . این چیزی نبود که اعراب و شخص خلیفه آن را بر تابند.
اشراف عرب و شخص خلیفه که از واگذاردن تمام قدرت به برمکیان پشیمان گشته بود ازآنان بیمناک و برای مقابله با این نفوذ، دست به کار شدند و در صدد محو آنان بر امدند.
یعقوبی از تدارک چهارساله هارون برای انجام کودتایش علیه
خاندان برمکی سخن میگوید.
از اشراف عرب نیز فضل بن ربیع و اسماعیل بن صبیح ، در این توطئه نقش اصلی را ایفا نمودند و با بدگوییهای مداوم و دسیسه چینیهای مکرر بر ضد برمکیان، زمینههای روانی لازم را برای سرنگونی آنان فراهم ساختند.
بنا به روایتی فضل بن ربیع افرادی از خدمتکاران درون منزل جعفر برمکی را به عنوان جاسوس به خدمت خود در آورده بود و از طریق انان به گرداوری خبر از کار برمکیان میپرداخت.
در کنار علت اصلی که همان درگیری دیرینه دو عنصر ایرانی و عرب بود،
دو
اتهام بزرگ برای نابودی برمکیان به انان نسبت داده شد.
نخست پیوند انان با
زندیقان و دوستیشان با ملحدان
و دیگری گرایش انان به سوی علویان،
البته آزاد سازی یحیی بن عبدالله علوی که شورش او در طبرستان مدتها خواب را از
چشمان هارون ربوده بود به دست جعفر بن یحیی برمکی، بهانه و دستاویز لازم را
برای هارون فراهم ساخت تا از فرصت سود جسته و بهره کافی برد .
بدین ترتیب بود که در سال ۱۸۷ با برگرفتن سر جعفر، تصفیه برمکیان اغاز شد و برای همیشه آنان از مدیریت اداری ، نظامی ، سیاسی خلافت عباسی بر کنار زده شدند.
مسعودی در کتاب مروج الذهب ماجرای قتل جعفر را چنین بیان میکند:
خلیفه پس از آنکه روز را در عیش و عشرت به پایان رسانید. خواجه خود یاسر را احضار و به او گفت حالا می روی نزد جعفر و در هر وضعیتی که باشد سر او را می بری و برای من میآوری.
یاسر که فوق العاده متعجب شده بود، از انجام ماموریت طفره رفت ولی در برابر دستور موکد هارون برای انجام ماموریت رفت و جعفر را دید که بزمی آراسته، وی را خواند و دستور خلیفه را اعلام کرد.
جعفر گفت خلیفه شوخی کردهاست ولی یاسر قبول نکرد. گفت شاید مست بوده، یاسر باز هم قبول نکرد.
جعفر به یاسر گفت به پاس محبت هائی که بتو کردهام بازگرد و به خلیفه بگو امرش را اجرا کردی اگر متاثر شد جان مرا خریدهای و اگر تاثری نیافت فردا امرش را اجرا کن.
یاسر گفت این کاری غیرممکن است !
جعفر گفت من بهمراه تو میآیم و میایستم که جواب خلیفه را بشنوم. یاسر پذیرفته و بر آن شیوه عمل کرد.
هارون برآشفت و بوی گفت سربریده جعفر را بیاور. چون سر جعفر را پیش خلیفه نهادند. خطاب به سر جعفر گلایههای بسیار کرد .
سپس دستور داد سر یاسر را نیز بزنند ! زیرا نمیتواند سر قاتل جعفر را ببیند.
همان شب هارون تمامی خدمتکاران جعفر را نیز کشت و صبح به نماز رفت !؟
هارون دستور داد، خانههای برمکیان ، یاران و بستگان آنها محاصره کنند. هیچ کس موفق به فرار نشد و اموال برمکیان توقیف شد.
نماز یا نیایش به درگاه ایزدی در پنج زمان انجام می پذیرد که پنج گاه خوانده می شود .
پنج گاه عبارتند از:
1-هاونگاه :
در بخش بندی شبانه روز به پنجگاه،نام نخستین گاه ( از بامداد تا نیمروز ) است.
این نیایش 10 بند دارد.
نماز هاونگاه اینگونه آغاز می گردد:
- خشنودی اهوره مزدا را ....
- من خستویم که مزداپرست ، زرتشتی ، دیوستیز و اهورایی کیشم. ....
2-رپیثوینگاه :
دومین گاه ،از نیمروز تا پسین است.
این نیایش 12بند دارد.
- خشنودی اهوره مزدا را....
- من خستویم که مزداپرست ، زرتشتی ، دیوستیز و اهورایی کیشم. ....
عبارت پایانی :
- ستایش و نیایش و نیرو و زور خواستارم اردیبهشت و آذر اهوره مزدا را.
3-ازیرینگاه :
- سومین گاه ،از پسین تا سر شب( فرو رفتن خورشید) است.
این نیایش 11بند دارد.
این نیایش نیز با عبارت یاد شده آغاز و با جمله های دیگری ادامه می یابد.
عبارت پایانی :
-ستایش و نیایش و نیرو و زور خواستارم رد بزرگوار ، اپام نپات و آب مزدا آفریده را.
4-اویسروثریمگاه :
گاه ی از شبانه روز که از شامگاه تا نیمه شب را در بر می گیرد.
این نیایش 13بند دارد.
این نیایش نیز با عبارت های یاد شده آغاز و با عبارت زیر به پایان می رسد:
- ستایش ونیایش و نیرو وزور خواستارم .فروشی های اشونان و زنان و گروه فرزندانشان را و یایریه هوشتی و
ام ی نیک آفریده ی برزمند و بهرام اهوره آفریده و اوپرتات پیروز را .
5-اشهینگاه :
گاه ی از شبانه روز که از نیمه شب تا بامداد پگاه را در بر می گیرد.
این نیایش 10 بند دارد.
این نیایش نیز با جمله های یاد شده آغاز و با عبارت زیر به پایان می رسد :
- ستایش و نیایش و نیرو و زور خواستارم ، سروش پارسای پاداش بخش پیروز گیتی افزا ی را ،
رشن راست ترین را و ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور را !
اوستا ، کهن ترین سرود ها و متن های ایرانی- بخش خرده اوستا -گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه
حکومت زمان بنیان گذار شهریار بزرگ
طاهریان 259-205ق. 251-199خ. طاهر پسر حسین -
صفاریان 287-261ق. 278-253خ. یعقوب لیث صفاری -
سامانیان 389-261ق. 377-253خ. نصر یکم اسماعیل - نصر
زیاریان 462-315ق. 448-305خ. مرداویز (مرداویج) قابوس پسر وشمگیر
بوییان 440-320ق. 427-310خ. عمادالدوله علی عضدالدوله
غزنویان 555-388ق. 538-376خ. محمود غزنوی -
سلجوقیان 590-429ق. 572-416خ. طغرل بیک ملک شاه - سنجر
خوارزمشاهیان 617-470ق. 598-456خ. انوشتکین غرجه محمد خورازمشاه
ایل خانان مغول 736-654ق. 714-634خ. هولاگو خان -
تیموریان 903-771ق. 873-748خ. تیمور گورکانی -
صفویان 1135-906ق. 1101-879خ. شاه اسماعیل یکم شاه عباس بزرگ
افشار 1161-1148ق. 1126-1110خ. نادر شاه -
زند 1209-1163ق.1173-1128خ. کریم خان -
قاجار 1345-1209ق. 1304-1173خ. آغا محمد خان -
پهلوی 1357-1304خ. رضا شاه
جمهوری اسلامی ؟ - 1357خ. روح اله خمینی
اوستا ، میراث مشترک فرهنگی جهانیان ، کهن ترین نوشتار ایرانیان و نامه ی دینی مزداپرستان است.
بخش های گوناگون این مجموعه ی کهن ، از زمانی در حدود نیمه ی هزاره ی دوم پیش از میلاد به بعد پدید آمدو در طول سده های متوالی از نسلی به نسلی دیگر رسید تا سرانجام در روزگار ساسانیان ، آنچه که از آن بر جای مانده بود، به خطی به نام دین دبیره به نگارش درآمدو شکلی منظم و مدون یافت.
اما رویدادهای بعدی مانع از آن شد که این مجموعه ،دست نخورده و به همان صورت تدوین شده در عصر ساسانی به نسل های پسین برسدو بجز گاهان پنجگانه ی زرتشت و وندیداد که همه ی آن باقی مانده است ،از دیگر بخش های کتاب ، بیش از یک چهارم آنها موجود نیست .
آنچه امروزه به نام اوستا در دست داریم و از چند سده پیش ازاین در دانشگاه ها و مراکز علمی بزرگ جهان محور پژوهشهای اوستا شناختی بوده، به سبب کاهش ها و افزایش ها و جابچایی و دستکاریهای فراوانی که در طول تاریخ در آن راه یافته ، نابسامان و ناهمگون است.
از همین رو پژوهش در این نامه ی کهن و شناخت دقیق مفاهیم ورازها و اشاره های آن، کار است بس دشوار و باآن که بسیاری از پژوهندگان و دانشوران ، همه ی زندگی خود را بر سر این سودا گذاشته اند ،هنوز هم پیچیدگی ها و گره های ناگشوده در آن کم نیست.
و... ( اوستا کهن ترین سرود ها و متن های ایرانی-گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه )
با درود بر روان استاد ابراهیم پورداود پیشگام اوستا شناسی و ایران شناسی و همه ی آنانی که از سرمهر و دوستی و میهن پرستی در را پیشرفت و شکوفایی ایران زمین کوشیده اندو یا در آینده خواهند کوشید.
بخش های اوستا : اوستا دارای 6 بخش است.بخش های اوستا عبارتند از :
- گاهان : در اوستا گاثا ،در پهلوی گاس و در فارسی نو گاه به معنی سرود است.گاه عنوان هریک از پنج سرود زرتشت است و به همهی آن گاهان گفته میشود.گاتها نام دیگر آنست.
- یسنه : در اوستا به معنی نیایش ،ستایش و پرستش آمده است.مهم ترین بخش اوستای کنونی که 72 هات داردو گاهان زرتشت نیز جزو همین 72 هات به شمار می آید.
- یشت ها : در اوستا یشتی هم معنا و هم ریشه یسنه یعنی ستایش،نیایش و پرستش. یشتر یعنی نمازگزار و نیایشگر. واژه ی جشن فارسی نو از همین بنیاد است.
تفاوت یشت با یسنه در چیست ؟
یشت ستایش ونیایش ویژه ی آفریدگار و مینویان اما یسنه ستایش ونیایش به مفهوم عام است.
- ویسپرد : در اوستا ویسپ رتو به معنی ستایش همه ی ردان است.بخشی از اوستا که 24 کرده دارد.
- خرده اوستا : به معنی اوستای کوچک،نام یکی از بخش های اوستای کنونی است که شامل نیایش ها،نماز های روزانه ی مزداپرستان میگرددو از سراسر اوستا گردآوری شده است.
- وندیداد :بخشی از اوستا که22 فرگرد دارد.
- گاهان : این بخش دارای 5 سرود است.
1-سرود یکم : اهونودگاه
2-سرود دوم: اشتودگاه
3-سرود سوم : سپنتمدگاه
4-سرود چهارم: وهوخشترگاه
5-سرود پنجم : وهیشتوایشت گاه
- یسنه : این بخش دارای 13 سرود است.
- یشت ها : این بخش دارای 21 یشت می باشد.
- ویسپرد :این بخش از کرده ی 1 تا کرده ی 24 راشامل می شود.
- خرده اوستا : این بخش دارای 15 سرود است.
- وندیداد : این بخش فرگرد 1 تا فرگرد 22 را شامل میگردد.
دریک بررسی اجمالی اوستای ساسانی دارای بخش های زیر ارزیابی شده است :
1- بخش عبادت ها ،دعاها و اوراد،نماز ها
2-گفتارهایی گسترده و پربار در دانش های طبیعی
3-مباحث دقیق و مفصل در دانش جغرافیا
4-گفتارهای گسترده در امور حقوقی و احکام مذهبی
5-مباحثی پربار و مفصل در دانش تاریخ و رویدادهای تاریخی
کتاب اوستا شامل 21 نسک و به زبان اوستایی (زرتشتی) و دارای 345700 واژه است.
این کتاب به زبان پهلوی ترجمه شده که دارای بیش از2000000 واژه است.
کتاب دینکرد ، تالیف گروهی از نویسندگان قرن نهم میلادی،خلاصه ای از کتاب اوستای ساسانی است.
کتاب مسائل زرتشتی در کتب قرن نهم میلادی،نوشته ی بیلی موسوبه ،اکسفورد 1943میلادی و...
نژاد : به بزرگترین گونه های انسان نژاد گفته میشود.
نژادهای انسان ،گروههای جمعیتی بزرگی هستند که از نظر ژنی با یکدیگر تفاوت دارند.
در قرن نوزدهم، نژادهای جهان بر اساس ویژگیهای ظاهری به چهار دسته بزرگ تقسیم می شد:
سفید پوست ،سیاه پوست ،زرد پوست ،سرخ پوست
برخی نژاد سرخپوست را جزئی از نژاد زردپوست به شمار میآوردند.
برخی از مردم شناسان ، نژاد استرالیایی را نیز به عنوان چهارمین گروه و با احتساب سرخپوستان در پنجمین گروه ذکر کرده بودند.
امروزه ، ویژگیهای ظاهری مانند رنگ پوست، ریخت اندام، رنگ چشم و مو و جنس مو ، سند معتبری برای بازشناسی نژادهای گوناگون نیست.زیرا هیچگاه مرزهای قاطعی گروههای نژادی پیش گفته را از یکدیگر جدا نمیکند.
افزون بر آن، به رغم برخی تفاوتها، همانندیهای بسیاری میان افراد بشر وجود دارد.
افراد هر یک از گروههای نژادی طبقهبندی شده در سده نوزدهم نیز ممکن است با یکدیگر تفاوتهای زیادی داشته باشند.
هر یک از گروههای نژادی ذکر شده دارای ویژگیهایی هستند که این ویژگیها معمولاً تابع شرایط زیستمحیطیاند. برای نمونه، رنگ تیره اقوام آفریقایی بر اثر تراکم ملانین در پوست آنان ایجاد شده تا پوست در برابر تابش شدید آفتاب مقاومت داشته باشد.
صفات اکتسابی با گذشت زمان و پس از چندین نسل، به صفات ژنتیکی تبدیل میشوند و بدین ترتیب افراد یک گروه نژادی این صفات ژنتیکی را طی مدت زمان بسیار طولانی در میان خود انتشار میدهند.
صاحب این شناسه ژنتیکی یا هاپلوگروپ ، آفریقایی تبارند.
این گروه در استانهای هرمزگان ، جزیره های ایرانی استان بوشهر ، سیستان و بلوچستان ، کرمان و میزان اندکی در استان فارس حضور دارند. در استان فارس به ویژه حوالی فسا و داراب آفریقایی تبارند و به نام کولی ها شناخته میشوند.
این سیاهان دارای پوست سیاه تا سبزه روشن هستند و نباید با پارسهای سبزه ی جنوب ایران اشتباه گرفته شوند.
این شناسه یکی از شاخصههای ژنتیکی مخصوص ترک (زرد پوست )و برخی از زرد پوستان دیگر است .
کم بودن آمار این هاپلوگروپ نشانه تأثیر کم نژاد ترک بر مردم آذربایجان است
این شناسه در نواحی پارس نشین ایران دیده میشوند.
این شناسه ژنتیکی مشترک بین آریاییان و سامیان است.
این شناسه در کشور اردن با ۳۱ درصد بیشترین امار را دارا است.
پس از ان کشور اتیوپی با ۲۳ درصد و یهودیان اتیوپی با ۱۳٫۱ درصد در رتبههای بعدی قرار دارند.
آمار این هاپلوگروپ طبق نقشه در نواحیتهران و همدان بیش از ۱۰ درصد است اما در مناطق دیگر دیده نمیشود.
علت رویت این هاپلوگروپ در بین سامیان ، شاید به خاطر تسلط آریاییان بر سرزمین سامیان باشد.
این شناسه در بین سفید پوستان اروپایی بخصوص مردم جنوب پرتغال و اسپانیا وجود دارد.
بیشترین امار این هاپلوگروپ در بین مردم استانهای مرکزی ایران نظیر سمنان و تهران است
این شناسه یک شناسه کاملاً آریایی است که در بین مردم ایران و اروپا مشترک است.
این شناسه یک شناسه مختص دراویدی ها است که در هند و سریلانکا و پاکستان بیشترین امار این هاپلوگروپ دیده میشود.
در ایران تنها در استان سیستان و بلوچستان و خراسان دیده میشود
این دو هاپلوگروپ دو شناسه ژنتیکی آریایی است.
بیشترین امار این شناسه مربوط به پارسهای ایران و کردهای ایران ،عراق، ترکیه و سوریه است.
حضور این دو شناسه در هر جای جهان نشانه ارتباط ژنتیکی آنها با پارس هاست .
فراوانی و اشتراک این هاپلوگروپ بین پارسها و لرها و کردها نشان از خویشاوندی این سه قوم و در نتیجه از یک ریشه بودن هر سه انهاست.
صاحبان این مارکر معمولاً سبزه و جذاب و خونگرم هستند اما هیچ شباهتی به سیاه پوستان و اعراب ندارند.
این هاپلوگروپ مربوط به میان دورود است و در بین مردم آذربایجان غربی زیاد دیده شده است.
این یک هاپلوگروپ مختص به نژاد سامی نیست اما در بین سامیان هم این هاپلوگروپ دیده میشود.
این هاپلوگروپ مخصوص سامی نژادان ( تازیان ، عرب ها ) است.
شناسه یاد شده در کنار هاپلوگروپ های دیگر نظیر هاپلوگروپهای L و T شناسه ژنتیکی کلی اعراب را تشکیل میدهد.
فراوانی این شناسه در جنوب عراق ،حاکی از کوچ دستههای بزرگ تازیان پس از اشغال ایران و ساکن شدن در این منطقه است .
بیشترین امار این هاپلوگروپ مربوط به عربهای خوزستان است که بالای ۳۰ درصد کل امار را نشان میدهد. پس از آن استان فارس با ۱۰ درصد ، استان اصفهان با ۵ درصد در رتبههای بعدی قرار دارند .
درصد این هاپلوگروپ در بقیه استان ها کمتر از ۵ درصد است.
این شناسه متعلق به سیاه پوستان و اعراب و دراویدیان است .
این هاپلوگروپ در نواحی جنوبی ایران مانند بلوچستان و هرمزگان و قشم دیده میشود.
به احتمال زیاد وجود این هاپلوگروپ در ایران به خاطر حضور دراویدیان در ایران یا کوچ قوم دورگه ایرانی دراویدی بلوچ به سایر نقاط ایران است .
این شناسه ژنیکی نشانه حضور ترکان ومغولان(زردپوستان) در ایران است.
طبق نقشه بیشترین امار متعلق به شهرهای ترکمن نشین استان گلستان و پس از آن استان اصفهان است.
جالب است که در آذربایجان این امار خیلی کمتر از استان های دیگر است.
این سه هاپلوگروپ متعلق به نژاد آریایی است.
صاحبان این هاپلوگروپها در سراسر ایران،هند و اروپا پراکندهاند.
این هاپلوگروپ متعلق به اعراب شمال شرقی آفریقا، کشورهایی چون مصر و اتیوپی است .
بیشترین امار این شناسه به آذربایجان تعلق دارد که حاکی از کوچ گسترده اعراب به این سرزمین است.
هرمزد یشت :
1- سرچشمه ی دانش وآگاهی 9-مزدا
2-بخشنده ی گله و رمه 10-اهورا
3-توانا 11-زورمندترین
4-بهترین اشه 12-شکست ناپذیر
5-آفریننده ی خوبی ها 13-به یاد دارنده ی پاداش هر کسی
6-خردمند 14-نگهبان همه
7-دانا 15-پزشک همه
8-ورجاوند 16-آفریدگار
ادامه مطلب
یکی از عواملی که موجب بروز جنگ جهانی اول شد ، استعمار گری انگلستان و قدرت طلبی کشورهای
آلمان و....... بود.
جنگ جهانی اول به جز ویرانی و کشت و کشتار , آوارگی , ورشکستگی چیزی در پی نداشت . در طول این جنگ حدود میلیون ها نفر کشته و زخمی و ناپدید شدند و یا از قحطی , گرسنگی جان دادند. شهرها و روستاهای زیادی ویران شد و خسارات زیادی یرای کشورهای درگیر جنگ در پی داشت .
بهانه ظاهری این جنگ کشته شدن ولیعهد اتریش به دست جوان صرب بود. این جنگ برای کشور عزیز ما ایران نیز خسارات های جانی و مالی درپی داشت .
مردم جهان در قرن بیستم شاهد دو جنگ بزرگ بودند که این دو جنگ از نظر بزرگی و شدت و تعداد جنگجویان در طول تاریخ بی سابقه بود . در طول این جنگ دهها میلیون انسان کشته و زخمی و ناپدید شدند یا از قحطی و گرسنگی و بیماری های جدیدی که رواج پیدا کرده بود جان دادند . شهرها و روستاهای زیادی ویران شدند و با این دو جنگ چهره ی جهان نیز تغییر یافت و از یک دنیای قدیمی به یک دنیای جدید تبدیل شد.
در سال 1815 ناپلئون امپراتور فرانسه در نبرد واترلو که درآن تقریبا
تمام کشور های بزرگ اروپا شرکت داشتند، شکست خورد. به دنبال نبرد واترلو در اروپا به
مدت صد سال جنگ بزرگی رخ نداد و تنها در
سال 1870 جنگ کوتاهی میان آلمان و فرانسه در گرفت که در آن ارتش فرانسه به سرعت
درهم شکست و نابود شد .
در این جنگ کشورهای دیگر اروپا دخالتی نکردند و صلح به زودی
برقرار شد و آرامش همه جا را فرا گرفت و
این آرامش آرامشی پیش از توفان بود . توفان
مهیب جنگ جهانی اول که در ماه اوت و در سال 1914 آغاز شد و چهارسال و نیمی ادامه
یافت ودر آن 26 کشور بزرگ و کوچک از جمله کشور های بی طرفی مانند ایران در گیرمبارزه شدند .
کشتی سازی آلمان به سرعت گسترش یافت و کم کم با انگلیس که بزرگترین نیروی دریایی جهان را در آن زمان در اختیار داشت به رقابت پرداخت. به نوعی می توان گفت که رقیب انگلیس شده بود . نیروی دریایی آلمان کم کم قدرت گرفت و موجب نگرانی انگلستان شد .
قدرت انگلیس بر نیروی دریاییش متکی بود و کشتی های آلمانی در دریاها با انگلیس به رقابت برخاستند . انگیس هم با فرانسه و روسیه بر ضد آلمان پیمان نظامی بست و به این ترتیب در آغاز قرن بیستم اروپا کم کم آماده بزرگترین جنگ می شد . در یک سو انگلیس و فرانسه و روسیه قرار داشتند و در سوی دیگر آلمان و اتریش .
وضع ایتالیا مبهم بود و سرانجام شش ماه پس از آغاز جنگ به انگلیس , فرانسه و روسیه پیوست !
- در چند ماه اول جنگ ،
آلمان ارتش خود را از 791,000 به
5,000,000 نفر
و اتریش از 450,000 نفر به 3,350,000 نفر
و فرانسه از 790,000 به
4,000,000
و روسیه از نفر 1,200,000به
6,000,000نفر
ارتقا دادند .
انگلیس نیز نیروی دریایی بالغ بر1,000,000نفر بسیج کرد .
- سازمان ارتش ها کم وبیش به یکدیگر شبیه بودند :
هر تیپ یا هنگ از 12,000 تا 22,000 تشکیل می شد .
دویا یا چند تیپ تشکیل یک
لشگر
و دو یا چند لشگر تشکیل یک ارتش را
می دادند .
ارتش ها از واحد های پیاده نظام , سواره نظام , توپخانه , نیروی دریایی و به مقدار اندک از نیرو های هوایی تشکیل می شد .
آتش توپخانه و رگبار مسلسل پشتیبان
پیاده نظام و سواره نظام بود و
پیشروی آنها را همراهی می کرد . توپ ها
معمولا 120 تا 150 میلیمتر بودند.
در نبرد دریایی تنها انگلیس و آلمان مقابل هم قرار داشتند. انگلیس در آغاز
جنگ 532 و آلمان 262 کشتی جنگی داشت .
از سوی دیگر انگلیس 65 و آلمان 28 زیز دریایی در اختیار داشت .
در این جنگ هواپیما که تازه اختراع شده بود , نقش مهم و حیاتی نداشت. در آغاز جنگ تعداد هواپیماهای آلمان 480 و تعداد هواپیماهای فرانسه و انگلیس 195 فروند بود .
تانک نیز در میان جنگ اختراع شد و نخستین بار در سال 1916 وارد نبرد شد .
ارتش آلمان پس از نبرد 100 کیلومتر عقب نشست . آنگاه پیاده نظام دو طرف در سنگر های که برای خود حفر کرده بودند، قرار گرفتند . این سنگرها از شکافهای طولانی و پیچ در پیچ بودند که اندکی بیشتر از قد یک سرباز ارتفاع داشتند .
هر روز توپخانه که در پشت سنگر ها قرار داشت، شروع به تیراندازی می کرد وآنگاه سربازها از سنگرها به بیرون می دویدند و با سر نیزه ها به جان یکدیگر می افتادند . هر روز سنگر ها جا به جا می شد .
در صبح یکی از روزهای بهار 1915سربازان متفقین (
انگلیس و فرانسه) به ناگاه متوجه شدند که رودی به رنگ سبز مایل، آهسته از سنگرهای آلمانها بیرون می خزد و به سوی آنها پیش می آید. این رود گاز سمی بود
و در پشت آن سربازان آلمانی پیش می آمدند
این گاز سمی وقتی که به سربازان دشمن می رسید , آنها را به استفراغ و خفقان
دچار می کرد . ولی به سرعت متفقین راه
چاره را در یافتند و باز جنگ سنگر ها
همچنان بیهوده ادامه یافت .
نبرد سم بیش از چهارماه به طول انجامید. در همین
نبرد بود که برای نخستین بار تانک به میدان آمد .
مخترع تانک یک سرهنگ انگلیسی به
نام سوئینتون بود که اختراعش را سالها فرماندهان ارتش به هیچ می گرفتند . سرانجام چرچیل که در آن زمان فرمانده نیروی
دریایی انگلیس بود . پادرمیانی کرد و تانک وارد نبرد شد , براساس گفته ی سربازان آلمانی تانک،
ماشین زرهپوش ترسناکی بود که آنها را دچار وحشت می کرد .
روزهای نخست سربازان آلمانی چنان از تانک می ترسیدند که یک تانک کوچک سنگری که 300 سرباز داخل آن بود به راحتی متصرف شد . یک تانک دهکده ای با تمام ساکنانش را تسلیم کرد .
تعداد تانک ها کم بود و بسیاری از فرماندهان از آن با تردید استفاده می کردند و هنوز برایشان با این همه پیروزی های که به وسیله تانک بدست می آوردند استفاده از تانک جا نیافتاده بود.
هواپیما در آغاز جنگ چندان نقش مهم و حیاتی نداشت . برادران
رایت تنها پیش از شروع جنگ هواپیما را اختراع کرده بودند ولی نیاز جنگ و شدت نبرد
سبب شد تا صنعت هواپیما سازی به سرعت فراگیر شود .
در آغاز هواپیما فقط برای عکس برداری و کسب خبر از جبهه ها استفاده می شد . تا این که یک روز یک خلبان انگلیسی با هفت تیری به سمت خلبان آلمانی شلیک کرد و کم کم هواپپیما ها به مسلسل و بمب افکن ها محهز شدند .
در جنگ جهانی اول از بالون یا کشتی های هوایی نیز استفاده می کردند .این بالون ها که از گاز پر شده بود و به کمک چند موتور رانده می شد و البته بالون ها چون پر از گاز بود هنگامی که گلوله به آنها می خورد به سرعت آتش می گرفتند و هدایت بالون در توفان و گرد باد نیز مشکل بود .
در آغاز جنگ زیر دریایی های آلمان عرصه را بر کشتی های دشمن تنگ کرده بودند . زیر دریایی های آلمان بیشتر کشتی های انگلیسی را غرق می کرد .
در جنگ اول تنها یک نبرد بزرگ دریای رخ داد .این نبرد در دریای شمال و نزدیک سواحل دانمارک میان آلمانی ها و انگلیسی ها در گرفت. در اوایل ماه مه چند رزمناور انگلیسی ناگهان در دریایی شمال به دام کشتی های آلمانی افتادند و نابود شدند .
ولی این دامی بود که انگلیسی ها بر سر راه آلمانی ها گذاشته بودند و ناگهان آلمانی ها خود را در محاصره انگلیسی ها دیدند , آلمانی ها خواستند که عقب نشینی کنند ولی راهی نبود و سرانجام نیروی دریایی آلمان که از هر دو طرف زیر رگبار و گلوله بود نابود شد .
در سال 1917 جنگ به بن بست رسیده بود و اگر پای دو عامل به میان
نمی آمد ، پیش بینی فرجام آن بسیار دشوار بود و آن دو عامل یکی انقلاب روسیه و
دیگری دخالت آمریکا بود .
روسیه در سالهای اول جنگ قربانی های بسیاری داد و مدام از ارتش آلمان شکست می خورد . مردم روسیه و سربازان روسی از جنگ خسته و بیزار شده بودند . در اکتبر 1917 انقلاب دیگری رخ داد و دولت جدیدی روی کار آمد که چندی بعد طبق یک عهد نامه با آلمان صلح کرد و نبرد جبهه شرق خاموش شد .
آلمانها که از جبهه شرق خیالشان آسوده خاطر بود، همه نیروهای
خود را در جبهه غرب متمرکز کرده بودند . در این زمان دولت آمرکا وارد جنگ شد .
سرمایه داران و صاحبان صنایع اسلحه سازی آمریکا مشتاق و در پی جنگ بودند ! و این یکی از علل بیشتر جنگ هاست !
سرانجام بهانه ی لازم برای ورود به جنگ پیدا شد. تهدید آلمان به غرق نمودن کشتی های آمریکایی، مردم آمریکا را بر
سر خشم آورد .
در فوریه 1917 وزیر خارجه آلمان با دولت مکزیک تماسی گرفت و به این دولت قول داد که در صورت ورود آمریکا به جنگ , اگر دولت مکزیک از آلمان بر ضد آمریکا حمایت کند ،ایالت های نیو مکزیکو و آریزونا را پس از جنگ ودرصورت شکست آمریکا به این دولت خواهد داد.
این تماس به وسیله جاسوسان انگلیسی کشف شد و
روزنامه های سر و صدای عظیمی به راه اندختند. سرانجام در 6 آوریل 1917 کنگره آمریکا
به آلمان اعلان جنگ داد و بسیج سربازان آمریکایی آغاز شد .در کمتر از یک سال، دو
میلیون سربازه تازه نفس آمریکایی وارد خاک فرانسه شد و نبردهایی آغاز شد.
سودند ورف در 21 مارس 1918 حمله به جبهه غرب را
آغاز کرد . آلمانها در این حمله از عظیم ترین توپ های جنگی مشهور به برتای بزرگ
استفاده کردند .در نخستین حمله متفقین عقب نشینی کردند و دیری نگذشت که تمام نیروهای خود را متمرکز کردند و زیرنظر فرمانده کل سردار
فرانسوی دست به حمله نهایی زدند .
در این نبرد با یک حمله گاز انبری نیروهای فرمانده کل در جنگهای آرگون به
محاصره افتادند . از 16 سبتامر تا 31 اکتبر 1918 جنگ خونین ادامه داشت و سرانجام
آرتش آلمان که ضعیف بود شکست خورد. در خود آلمان نیز قحطی , گرسنگی و بیماری بیداد
می کرد و همه از جنگ و خونریزی خسته شده
بودند .
در 10 نوامبر قیصر آلمان و خانواده اش به هلند فرار کردند و آخرین گلوله
در 11نوامبر 1918 شلیک شد و جنگ جهانی اول به پایان رسید و مردم نیز تا مدتی از
جنگ و خونریزی رها شدند .
تاتی یک زبان است، زیرا کسی که اهل زبان نیست، برای گویش بدان، چاره ای جز آموزش ندارد. سخن بر سر ادبیات شفاهی تات است و نقد و بررسی آن .
جنبه های ادبی، زبانی، فکری، زیباشناسی و ... همان ادبیاتی که همه تات با آن آشنایی دیرینه دارند و آن را مونس تنهایی خود می دانند و با هم می خوانند :
اَزمون تَ دَس خاکایمون *
جالیز ون (کالیکون)، پستکایمون
(پوستکایمون) *
سرمون بِزَند سَنگِ سر*
اِی کِمچیه خِمن بُومه *
خِمنون آدا چا *
چا
چوما را وُویاش آدا *
وُویامون آدا دِرختِ *
درخت چوما را ولگش آدا *
ولگمون آدا
بِزه *
بزه چوما را شیرش آدا *
شیرمون آدا قری ننه *
قری ننه چوما را گیردِیاش دِبست *
گیردیامون آدا مِلّا،
مِلّا چوما را دوویاش بیه و ...
من و تو، یار صمیمی و به هم وابسته ایم،
چون وابستگی پوست میوه (نوعی میوه از دسته خربزه) با خود میوه که تنها کارد یا چاقو ما را از هم جدا می کند،
سر خود را بر سنگی زدیم
و خون از سر ما بر روی سنگ ریخت،
چاه به ما آب داد
و آب را به درخت دادیم
و درخت به ما برگ داد،
برگ را به بُز
دادیم
و بز به ما شیر داد
و شیر را به پیرزن خانه (مادربزرگ) دادیم
و او برای ما
نان پخت
و این نان را به ملای محل دادیم
و او برای ما دعا کرد و ...
در ادیبات شفاهی تات ترانه هایی
به یک وزن و آهنگ داریم که بیشتر دو رکنی بوده و از نظر نوع هجا کاملا مطابق با
یکدیگر نیستند و می توان گفت از وزن عروضی درست و قافیه سالم، برخوردار نیستند.
این ترانه ها قالبی چون دوبیتی دارند و از چهار مصراع تشکیل شده اند و قافیه در مصراع اول و دوم و چهارم اجباری و در مصراع سوم اختیاری است .
اما دوبیتی وزن مشخصی
دارد و سه رکنی است. شامل مفاعلین مفاعیل (فعولن). البته دوبیتی یا فهلویات نیز در
ابتدا از وزن عروضی درستی برخوردار نبوده و بعدها وزن منسجمی یافته اند.
مانند:
دِرَختون لاقَه لاقَه لاقاش پُرا چاقالِه
اَی چَروا چَرا فِره
چروای بِرون آغالِه
در این ترانه ها صداقت، یکدلی،
سادگی اندیشه و سلاست زبان جلوه آشکار دارد.
این ترانه زبان حال عاشق است در ابراز عشق به معشوق:
جاجِیمِم باشِی لُوبون فَرِیکَه پَیَ گُوردِمُوم
فَرِیکَه دَه وُنَیا
جا فِرِی پَیَ گُوردِمُوم
- جاجیم را بر لب بام افکنده ام و به دنبال مرغ خانگی می گردم.
جستجوی این مرغ بهانه ای بیش نیست، زیرا که من به دنبال آن پسر می گردم.
حَیاطِ بُونِ غُرغُریِ خَبَر مُورِجُورِ حُوری
اِی تَوَقّوی اَز دِرِم دِل بوگوستیَرِم بُوری
این ترانه ها دارای احساسی ژرف است و از سر اخلاص، به اندازه ای که عاشق حاضر نیست معشوق را از خواب بیدار نماید .زیرا که لباس گرمی همراه ندارد و ممکن است دچار سرماخوردگی شود.
و نیز گاهی معشوق به کار کشاورزی و مزرعه داری مشغول است و با مرکب (قاطر و ...) گندم به خرمن می آورد، مورد ترحم عاشق است و عاشق بر قاطر نفرین می کند، زیرا کار آفتاب صورت او را سوزانده است و کار مداوم فرصت چاق کردن چپق را از او سلب نموده است:
آفِرَه کتیل گشِ جِی رایون سَتَم کَشِ
حَرّومابِه کو قاطر مِنَرذِ چُپُق بِکَشِ
**
قُربون بِشِم جاخاوی
دِلِمهِ بَرمِنا پابی
کمَرِیَ نِدِرِی مِتَرسِمِه ناچاقابِی
آنچه که در این ترانه ها بسیار جالب
می نماید، ماهیت و جنس عاشق و معشوق است.
در این ترانه ها عاشق جنس مؤنث است و معشوق جنس مذکر، و این در ادبیات شفاهی اگر بی نظیر نباشد، کم نظیر است.
این ویژگی زبان تاتی در ادبیات شفاهی فرانسه نیز به چشم می خورد، و در آن جا نیز، جنس عاشق، مؤنث و جنس معشوق مذکر است.
در این ترانه ها عاشق به وصف معشوق
می پردازد و داشته ها و زیبایی و ارزشهای او را وصف می کند، و خود را خوار و ذلیل
او می داند و آرزوی آن دارد که طوق بندگی معشوق را بر گردن خویش بیاویزد.
به همین دلیل، این ترانه ها سراینده ای زن داشته اند و احساس موجود و نگاه متمرکز در این ترانه ها احساس و نگاهی زنانه و لطیف است. عاشق ابراز می کند، آرزوی وصال معشوق را دارد، اما افسوس که وصالی در کار نیست.
عدم وصال دو دلداده و عشق پاک موجود در این ترانه ها، عشق را آسمانی و شبیه به عشق عذری می کند و این نکته ای بس قابل تأمل است.
آرِ سَرَیّ گَندِم خاکِ فَلَکِ سَر بَندِم
چِیَین دِلِمه بَرا جا فِرِی جُشمون دِبَندِم
بر سر آسیاب دستی، مُشتی گندم ریخته ام و سرگرم آرد کردن آن هستم.
خاک بر سر این فلک عذار و دون که عزیزان را نابود می کند، و از این دنیا می برد.
چگونه قلبم راضی گردد و دل سپارم که چشمان او را پس از مرگ بر این دنیا ببندم
- در تمام این ترانه ها مورد خطاب
پسر (فره) است و معشوق.
این سروده ها ترسیم کننده جامعه ای روستایی و کشاورزی هستند و سراینده برای معنی آفـرینی از ابــزار موجـود در جامعه خــود استفـاده می کند .
مانند: آلات کشاورزی کتیل (katil) جاجیم ، جَنجَل janjal ، آرَه سنگی ثابت در زیر،
سنگی متحرک در رو با دسته ای چوبی برای چرخش سنگ رویی.
پیش از ورود و استقرار آریایی ها، نژادهای بومی ای در ایران زندگی می كردند. از جمله این نژادها می توان به نژادهای مدیترانه ای، استرالیایی، نگرویی و حامی اشاره كرد.
اقوام عیلامی، كاسی، لولویی، كادوسی و تپوری از اقوام مربوط به این نژادها بودند.
ورود اقوام بیگانه مانند اقوام هند و اروپایی، سامی، عبری، تورانی، گرجی و چركسی ، (تازی ، عربی) ، مغول و ترکمان موجب افزایش تعداد نژادها در ایران شد.
در حال حاضر علاوه بر اقوامی كه به زبان فارسی ( فارسی نو با لهجه های یزدی ،کرمانی،تهرانی ،مشهدی،و....)صحبت می كنند، گروه های نژادی دیگر از نظر زبانی كه به آن تكلم می كنند به شش دسته تقسیم می شوند:
ترکمانان :
این مردمان بیشتر در شمال استان خراسان و شرق استان مازندران زندگی می كنند و از نظر شكل ظاهری شبیه به مردم چین و مغولستان هستند و در واقع از بقایای مهاجمانی كه پیش از این به ایران حمله كرده اند، هستند.
تركمنان علاوه بر اقامتگاه های دایمی دارای خیمه هایی هستند كه هنگام كوچ برپا می كنند. طوایف مهم تركمنان شامل كوكلان و یموت (شامل تیره های جعفربای و اتابای) می شوند.
ترک زبانان :
ین مردمان در بیشتر نقاط ایران پراكنده اند و بیشتر در منطقه آذربایجان زندگی می كنند.
بیشتر ترک زبان ها ایرانی و از نژاد سفید ،جوگندمی و سبزه هستند،اما به دلیل سلطه ی قبایل ترک درایران و ارتباط با آنها و... زبان آنان از آذری پهلوی به تركی تغییر یافته است. آنان از شاخه های اصیل آریایی هستند كه در طول تاریخ بر اثر آمیزش با تركان عثمانی، ترکان مغول ، جغتایی، آلتایی و غز و تیره های گرجی و قفقازی تغییرات زیادی در زبان آنها ایجاد شده است.
ایلات ترك زبان :
قشقایی ، ایل سون (شاهسون) ، ارسبارانی و خلخالی.
برخی قشقایی ها را از طوایف مغول و برخی از طوایف قدیمی آسیای صغیر (خلج) می دانند. اجداد قشقایی ها در ابتدا در قفقاز زندگی می كرده اند.
تیره های مهم قشقایی عبارت است از: كشكولی ، دره شولی و شش بلوكی هستند.
قشقایی ها در فارس سكونت دارند.
ایلات خمسه كه در این ناحیه زندگی می كنند اینانلو، بهارلو و نفر هستند.
کرد ها :
نژاد كرد كه تعداد آنها حدود پنج میلیون نفر تخمین زده می شود در ایران، عراق، ، سوریه ،تركیه و قفقاز زندگی می كنند.
در ایران بزرگ ترین مركز تمركز كردها اردلان است كه شامل آذربایجان غربی و كردستان است.
زبان کردی به همراه زبان تاتی ، باز مانده ی زبان مادی است كه از تیره هند و اروپایی منشعب می شود.
طوایف كرد عبارتند از: مكری ، گوران ، كلهر ، سنجابی ، قبادی ، زعفرانلو ، شادلو
لرها :
لرها در غرب رشته كوه های زاگرس و جنوب كردستان زندگی می كنند .
طوایف مهم لر عبارتند از: سگوند، ممسنی، لك، عشایر
كهكیلویه و بویراحمد و بختیاری ها.
بختیاری ها ایلات كوچ كننده ای هستند كه از نظر تعداد افراد كوچ کننده در ایران مقام اول را دارا هستند. بختیاری ها به دو ایل بزرگ هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم می شوند.
همچنین به چند تیره مانند دوركی، باباوی، راكی، بختیاری وند، دنیاران، بانكی و ... تقسیم می شوند.
عرب زبانان :
عرب زبانان در خوزستان و ساحل و جزیره های خلیج فارس ساكنند.
اینان بر اثر مجاورت با كشورهای همسایه ی عرب زبان، پیوندهای نژادی و زبانی با آنان دارند.
از ایلات عرب می توان به بنی طرف، بنی كعب، آل خمیس، آل حمیر، آل كثیر، صابیان، بنی صالح و بنی تمیم اشاره كرد.
بلوچ ها :
اگرچه بیشتر بلوچ ها در بلوچستان ساكن هستند، اما تعدادی از آنها نیز در سیستان، كرمان و كشور پاكستان زندگی می كنند.
بلوچ ها به شیوه های مختلف امرار معاش می كنند.
طوایف مهم بلوچ عبارتند از:
یاراحمدزایی ، میرعبدی ، نارویی ، ریگی ، مارانی ، مرادانی.
آنان ازباز مانده های بلوچ های باستانی براهویی هستند كه با ورود آریایی ها، به جنوب شرقی ایران رانده شدند.
به دلیل ناکافی بودن ،این نوشتار ،شایسته است ،خوانندگان گرامی به توضیح کوتاه زیر توجه نمایند:
افزون برمردمانی که به زبان ها ی یاد شده سخن میرانند ، مردمان دیگری هستند، که دارای سابقه سکونت کهن تر و زبانی بسیار قدیمی به درازای تاریخ ایران زمین دارند،و به زبان های دیگری ، چون تاتی (مادی) ،گیلکی ،مازنی ،تالشی، مراغی و ... سخن می گویند.
زبان های یاد شده، در این تقسیم بندی به دلیل نزدیکی آوایی و واژگانی به فارسی نو ،در گروه زبان فارسی منظور شده اند.
اما از نظر قدمت تاریخی و داشتن واژه های اصیل وکهن و نیز شاخصه های دانش زبان شناسی ، زبان های اخیر جزو زبان های باستان و در گروه مادی قرار می گیرند.
شاپوردوم ( بزرگ ، ذوالاکتاف) :
شاپور فرزند هرمز دوم ازسال 309 تا 379میلادی،حکومت کرد .وی بعد از برادرش آذر نرسی ، دهمین پادشاه ساسانی بودکه70سال برتخت نشست. نشست.
سه تن از شاهان ساسانی و برخی ازشخصیتهای مهم ساسانی و بسیاری دردورههای بعدی شاپور نام گرفتند. شاپور برگرفته از واژه ی ایرانی باستان xšāyaθiyahyā-puθra- به معنی «پسر پادشاه» است .
این نام در اصل باید عنوان باشد که از
دهههای پایانی قرن ۲ میلادی به عنوان اسم شخصی به کار رفته، گرچه در لیست
اسامی پادشاههای پارتی در تاریخنگاری عرب-پارسی نابههمگام دیده میشود.
صورتهای دیگر این نام شامل : پارتی : šhypwhr ساسانی :šhpwr-y پهلوی مانوی : š’bwhr پهلوی کتابنویس: šhpwhl ارمنی : šapowh سریانی: šbwhr سغدی : š’p(‘)wr یونانی: Sapur, Sabour ,Sapuris لاتین: Sapores ,Sapor عربی : سابور ، شابور فارسی نو: شاپور، شاهپور و شاهفور است.
منابع رومی میگویند که شاپور دوم خود را «برادر خورشید و ماه» می پنداشته است. همچنین منابع ارمنی و کلاسیک میگویند که شاهان ساسانی خورشید و ماه را میپرستیدند؛ ولی چنین چیزی را در منابع ساسانی نمییابیم اما میتوان ۲ احتمال را در نظر گرفت:افزون بر داستان افسانهای گداشتن تاج شاهی بر شکم مادر شاپور دوم،
داستانهای دیگری هم درباره او در منابع فارسی و عربی آمده است.
گفتهاند
که در جوانی چنان هوشمندانه رفتار میکرد که مایه تسلی مقامات و موبدان
بود. آمده است شبی در تیسفون با شنیدن همهمه مردم از خواب پرید و جویای علت
آن شد. به او گفتند علت آن انبوه جمعیتی است که قصد گذشتن از پل رودخانه
دجله را دارند. پس فرمود پل دیگری بزنند تا یکی برای گذر از شرق به غرب و
دیگری برای گذر از غرب به شرق آن باشد.
سرگذشت شاپور دوم در شاهنامه تا حدودی با زندگی شاپور اول درآمیخته و بیشترجنگهای او با اعراب، عشقش به مالکه و سفرش به روم را بیان میکند. حمله اعراب به شاهنشاهی ساسانی در شاهنامه با نام طایر، ملقب به شیردل همراه است. طایر رئیس غسانیها است که سرانجام شاپور دوم او را تا قلعهای در یمن تعقیب میکند و برای تنبیه او و بسیاری دیگر از اعراب، کتف آنها را سوراخ میکند. شاپور دوم به کمک مالکه، دتر طایر، که مادرش نوشا، عمه شاپور بود، به درون قلعه راه مییابد. مالکه زیبا به پادشاه دل بسته و با فرستادن پیامی با یادآوری پیوند خونی اش، به شاپور دوم میگوید که چنانچه پادشاه از وی خواستگاری کند، راه ورود به قلعه را به وی نشان میدهد. شاپور دوم شرط را میپذیرد و به قلعه راه مییابد، اما ماجرا با کشته شدن مالکه، به علیت خیانت به خاندانش به پایان میرسد.
یکی دیگر از داستانهای افسانه گونه درباره شاپور، ماجرای سفر او، در لباس مبدل، به امپراتوری روم، به قصد پی بردن به توان دشمن است. اما در روم او را شناسایی و دستگیر میکند و پوست خری به تنش میدوزند و به سیاهچال میاندازند. کلید سیاهچال در دست همسر قیصر روم است. ندیمه ملکه، که تبار ایرانی دارد، پوست را با شیر میخیساند و شاپور را از آن خارج میکند و همراه با او به ایران میگریزد. در همین زمان قیصر روم تیسفون را محاصره کرده و شاپور با ۶ هزار سرباز شبانه به قیصر مست و سربازانش حمله میبرد. قیصر اسیر میشود، گوش و بینی اش را میبرند و در زندان جان میدهد..
این دو داستان چند شباهت دارند:
حمزه اصفهانی میگوید: نزد موبدان زرتشتی کتابی درباره تاریخ پادشاهان ایران باستان دیده که حاوی تصویری از شاپور دوم بوده است. در این تصویر، شاپور با پیراهن و شلوار قرمز و تبرزینی در دست، بر سریر نشسته، تاج آبی آسمانگون با حاشیه زرنگار که در میانه دو رده طلا قرار داشته با هلالی زرین در وسط آن بر سر دارد.
به استناد منابع دوره ساسانی، چون شاپور دوم شانزده ساله شد (۳۲۵ م)،
فتنه قبایل عرب را فرونشاند و امنیت را در مرزهای شاهنشاهی برقرار کرد. در
آغاز به قبیله ایادِ ساکن شواد تاخت و سپس از خلیج فارس گذشت و به الخط،
ناحیه ساحلی بحرین و قطر رسید. پس از آن به هجر حمله کرد که مسکن قبایل
تمیم، بکر بن وائل و عبدالقیس بود. از این قبایل بسیاری را کشت و برای
تنبیه بیشتر آنها چاههای اب را ویران کرد تا مانع دستیابی آنها به آب شود.
سپس به شرق عربستان، سوریه و شهرهای یمامه، بکر و تغلب تاخت.
در متن بندهش (دانشنامه زرتشتی) نیز به جنگ شاپور اشاره شده است:
در دوران شاهی شاهپور، پسر هرمزد ، تازیان آمدند و اول خُرِگرودبار را گرفتند و طی سالها اهانت، به تازش روی آوردند، تا شاپور به پادشاهی رسید، آن تازیان را تارومار کرد، شهر از ایشان پس گرفت، تازیان بسیاری را نابود کرد و شانههایشان را درآورد.
شاپور دوم را ذولاکتاف (صاحب شانهها) لقب دادند، زیرا کتفهای اعراب را
سوراخ کرد.
ذولاکتاف معادل «هویه سنبا» (هوبه سُنبا= شانه سوراخکن) فارسی است که خود برگردان «شانگ آهَنج» فارسی میانه است. بر اثر حملات شاپور دوم، عدهای از اعراب به نواحی مرکزی عربستان رانده شدند و ناحیه خلیج فارس در تسلط شاهنشاهی ساسانی باقی ماند. این بخش از سیاست کلی ساسانیان برای حفظ خلیج فارس بود.
شاپور دوم بعضی از قبایل عرب را کوچاند و در قلمرو شاهنشاهی اسکان داد.
قبیله تغلب در دارین (بندری در بحرین) و الخط ، قبیله عبدالقیس و بنی تمیم
در هجر، قبیله بکر بن وائل در کرمان و بنی حنظله در رَمیله (در نزدیکی
اهواز) ساکن شدند.
شاپور دوم، برای جلوگیری از یورش اعراب، سیستم دفاعی تشکیل داد که «دیوار تازیان» نام گرفت. این دیوار ظاهراً در نزدیکی شهر حیره واقع به خندق شاپور معروف بود.
بعد از حل مسایل داخلی و تنبیه اعراب، شاپور ناچار بود به مسئلهٔ روم و ارمنستان و دشواریهای ناشی از عهدنامه نصیبین که بین برادرش نرسی با امپراتور دیو کلتیان امضاء شده بود و طی سالها یک دغدغهٔ بزرگ و یک لکهٔ ننگ خاندان او شده
بود، توجه کند.
اما پیش از آنکه به این مسایل بپردازد، لازم دید که از جانب حدود شرقی کشور نیز تکلیف خود را با کوشانیان که مداخلات آنها ممکن بود مانع از توفیق در کار روم باشد، روشن کند. در اینجا نیز بخت با وی یار شد، چرا که ضعف کوشانیان ، سرزمین آنها را که یک بار نیز در مقابل پدرش هرمز دوم تسلیم شده بود، در سال 3758 میلادی به کلی به قلمرو شاپور در آورد و سرزمین کوشان از آن پس تا دوران بهرام که هیاطله (هفتالیان) در آن حدود غلبه یافتند، یک ایالت ایران گشت. این کامیابی شاپور را در توجه عاجل به حل مسئله روم کمک کرد.
در دوران پادشاهی شاپور دوم، در سال ۳۳۷ م، آزار و تعقیب مسیحیان افزایش
یافت. یکی از علتهای این امر گرویدن امپراتور روم به مسیحیت بود. شاپور
مسیحیان را همدستان دشمن تلقی میکرد. شاپور دوم، پس از نبرد با رومیان درناحیه ی
سوریه امروزی، گروهی از مسیحیان را به شاهنشاهی ایران کوچاند که موجب پیشرفت
مسیحیت در ایران شد.
مالیات مسیحیان در زمان جنگ با رومیان دو برابر شد.
این همه حاکی از تردید شاهنشاه نسبت به وفاداری آنها بود. در اعمال شمعون
آمده که چون رهبر مسیحیان از این فرمان سرپیچی کرد، شاپور دوم گفت: «شمعون
در پی آن است که پیروانش را به شورش علیه پادشاهای من وادارد و آنها را
بنده همکیش خود، قیصر کند».
گرچه همه، موبدان زرتشتی را مسبب آزار و اذیت مسیحیان میدانند، تعداد تذکرههای شهدای دین مسیح از دوران شاپور دوم افزایش یافته است. منابع ارمنی نیز آزار مسیحیان ساکن شاهنشاهی ایران را در روزگار پادشاهی شاپور دوم ثبت کردهاند.
تیرداد چهارم، پادشاه ارمنستان (۲۹۸-۳۳۰ م)، مقارن با نخستین
سالهای زندگی شاپور دوم، مسیحیت را دین رسمی این کشور اعلام کرد (۳۱۴ م).
برخی از خاندانهای فئودال ارمنی (ناخارارها)
نیز در پی آن، به مسیحیت گرویدند و به حمایت از تیرداد چهارم برخاستند.
این حمایت در مقابل ناخارارهای طرفدار ساسانیان مهم تر از آن ارامنه پای
بند به دین کهن زرتشتی بود که همچنان اهورامزدا و آناهیتا و وهاگن را
میپرستیدند.
درگیری شدید خانگی و خواستههای متضاد ناخارارها، شاه و روحانیون، موجب بروز دوره ی پراغتشاشی در تاریخ ارمنستان شد. منابع این دوران نیز آشفته و مغشوش است. چنانکه از سنگ نبشتهای به زبان فارسی میانه در مشکین شهر بر میآید، شاپور دوم، برای مهار قدرت ناخارارها، پیشاپیش در ناحیه مرزی ایران و ارمنستان استحکاماتی احداث کرده بود.
تیگران شاه، که در قبال ایران و روم چنان رفتار میکرد که بتواند
استقلال ارمنستان را حفظ کند، در دوران پادشاهی شاپور دوم درگذشت و پسرش آرشاک(۳۵۰-۳۶۷ م) بر جای او نشست.
آرشاک در آغاز میکوشید که هم رومیان و
هم ایرانیان را راضی نگه دارد، اما سرانجام به لشکرکشی پولیانوس علیه
ساسانیان پیوست. طبق مفاد پیمان صلح شاپور دوم و یوویانوس، ارمنستان تحت
نفوذ دولت ساسانی قرار گرفته بود و رومیان دیگر نمیتوانستند ، در امور
ارمنستان دخالت کنند. ایرانیان پادشاه ارمنستان را اسیر و در دژ فراموشی
(در منابع ارمنی، قلعه اندیمش یا انیوش در خوزستان) زندانی کردند. آرشاک
دوم در حضور غلامش، دراستامات،خودکشی کرد.
ایرانیان شهرهای آرتاشاست،واقارشاپات،اروانداشات،زارهوان ، ازاریشات،
وان و نخجوان را تصرف کردند و اهالی آنها، از جمله بساری از خانوادههای
یهودی را کوچاندند. ناخارارهای طرفدار ایرانیان، یعنی خاندانهای واهان
مامیکونیان و مروژان آدرزورنی، با شاپور دوم همراهی کردند و پاداش خود را
گرفتند.
شاپور دوم دو ایرانی به نامهای زیک و کارن را با سپاهیانی انبوه به اداره امور ارمنستان گماشت. گرجستان نیز زیر نفوذ ایران درآمد و شاپور دوم آسپاکورس را به اداره گرجستان شرقی گماشت. اما سرانجام والنس، امپراتور روم توانست سوروماکس را به حکمرانی گرجستان غربی منصوب کند.
پاپ (۳۶۷-۳۷۴ م)، فرزند آرشاک پادشاه ارمنستان که به روم پناهنده شده بود، در سال ۳۶۷ م، با پشتیبانی رومیان به جای پدر بر سریر پاشاهی نشست. ارمنیان در سال ۳۷۱ م، در برابر حمله شاپور در حوالی باقاوانمقاومت کردند. بیشتر ناخارارها، یا مقامات کلیسای ارمنی، به علت هواداری پاپ از آئین آریانیسم، با او مخالف بودند. عقاید او باعث شد که در منابع ارمنی، به علت اعتقادات دینی مادرش، ملکه پارانجم سوینیک، به او تهمت دیوپرستی زده شود.
پاپ قربانی اختلافهای داخلی و جنگ میان ناخارارها و اسپارپِت (فارسی میانه: سپاهبد) موشق مامیکونیان
بود و سرانجام به تحریک قیصر والنس، کشته شد.
تیرداد پادشاه ارمنستان مذهب مسیحی را قبول کرده، آنرا ترویج مینمود .وی در سال 314فوت کرد و جانشینان او اشخاص لایقی نبودند. ارمنستان همیشه دستخوش نزاع بین بزرگان کشور بود. پی در پی شاهزادگاه را میکشتند و توطئهها میکردند و خیانتها مرتکب میشدند . پس ارمنستان کمافیالسابق کانون جنگهای ایران و روم بود. این دفعه نیز منازعات داخلی ارمنستان بهانه به دست شاپور داد تا جنگ را تجدید کند.
کنستانتین بزرگ امپراتور روم که فردی ، جدی و فعال و بهترین سردار زمان خود بود در سال 337فوت کرد و کنستانتین دوم جایگزین او شد.
از نظر شاپور، شرایط لازم برای شروع جنگ مساعد بود و او جنگ را با روم در سال 338آغاز کرد.در این سال شاپور نصیبین را که قلعه ی محکم رومیان در میان درود بود، محاصره کرد اما موفق نشد که آنرا تسخیر کند این بود که به تاخت و تاز، سواره نظام ایرانی در ناحیه پرداخت که گاهی با پیروزی همراه بود. ولی موفق نشد قلعههای آنها را بگیرد. محاصره ی مجدد نصیبین در سال 350 هم بعد از دادن تلفات سنگین قشون ایرانی، به شکست انجامید.
شاپور دوم در سال ۳۵۹ م. با کمک گرومباتس، شاه خیونها به سوریه حمله
کرد، آمِد را محاصره و پس از ۷۳ روز تسخیر کرد و اهالی آن را به خوزستان
کوچاند. علت غارت و تبعید مردم شهر آمِد قتل پسر شاه خیونها بود.
در سال
۳۶۱ میلادی، یولیان، امپراتور جدید روم، برای تلافی به ایران تاخت و در سال
۳۶۳ م. به پیروزیهایی رسید و حتی تیسفون را محاصره کرد، اما به علت هرج و
مرج سربازان رومی و سرگرمی آنان به چپاول، پایتخت ایران تسخیر نشد.
یولیانوس به امید پیروزی بر ایرانیان سنگ نبشتهای در دره اردن علیا بر جای
گذاشت و احتمالاً به علت نخستین پیروزی اش در انطاکیه، در مارس ۳۶۳ م. خود
را «نابودکننده بربرها» لقب داد.گفتهاند ایرانی خائنی به نام هرمزد فرمانده سواره نظام را در
میان سرداران رومی، بر عهده داشت.
یولیانوس کشتیهای جنگی خود را نابود کرده بود تا سربازانش خیال عقبنشینی در سر نپرورند.
شاپور دوم نیز در بینالنهرین با ترفند زمین سوخته، سپاه روم را گرفتار قحطی کرد. سپاهیان ایران که فیل جنگی به همراه داشتند در ژوئن ۳۶۳ م. رومیان را شکست دادند. یولیانوس هم احتمالا به نیزه «کونتوفورس» (سواره نیزهدار) جراحت شدیدی برداشت و در خیمه اش جان سپرد. اثوتروپیوسکه از شاهدان عینی این جنگ بوده، کشته شدن یولیانوس به دست دشمن را تائید کرده است.
یوویانس Jovian به عنوان امپراتور روم انتخاب شد و ناگزیر پیمان صلحی را پذیرفت که رومیان آن را صلح ننگین خواندند. به موجب آن، بینالنهرین شرقی، ارمنستان و نواحی مربوط به آن، پانزده قلعه و نصیبین به ایرانیان واگذار شد. سورنا (سورن) خواستها و شروط ایرانیان را اعلام کرد و در حالی که پرچم ایران در نصیبین برافراشته بود، پذیرفت که اهالی مسیحی آن شهر را به قلمرو روم کوچ کنند. یوویانس بینالنهرین را ترک کرد و رومیان پیکار با ساسانیان را کنار گذاشتند، زیرا والنس،امپراتور روم ناچار درگیر نبرد با قبایل ژرمن بالکان شد.
همچنین وی در سال 359 به جنگ با رومیان پرداخت و شهر «آمد» (دیاربکر کنونی) را گشود. یولیانوس (یولیانوس مرتد) پس از مرگ کنستانتین دوم،
امپراتور تمام رومیان شد و لشکرهای روم را به جنگ ایران برد.
یکی از
سرداران او هرمزد شاهزادهٔ ایرانی و برادر پادشاه بود که به روم گریخته بود
و حال امید داشت که به یاری روم به تخت سلطنت ایران جلوس کند
متحد دیگرارشک سوم پادشاه ارمنستان بود.
قوای روم و متحدین آنان به جانب تیسفون پیش رفتند و همه جا با خشونت بدوی گونه اهالی شهرها را با تمام حیواناتشان
هلاک کردند. شاپور ظاهراً به عمد و با تمهید قبلی سپاه روم را به داخل خاک
ایران، کشانده بود و ارتباطشان را با روم قطع کرده بود. راه پیشرفت آنها را یک لشکر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از خاندان مهران، فرو بست و در خلال جنگهایی که رخ داد، یولیانوس در سال 363 کشته شد و سپاهش نیز به روم بازگردانده شدند. به زودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت.
به موجب این معاهده:
۱. ایرانیان نصیبین ، سنجار ، ولایات ارمنستان کوچک (روم) را که مورد اختلاف بود، پس گرفتند.
۲. سرزمین قفقاز ،ایبری(گرجستان) و آلبانی به موجب شرائط صلح از تصرف روم خارج شد و در قیمومت ایران قرار گرفت.
۳. به علاوه امپراتور روم متعهد شد که از ارشک سوم حمایت نکند.
بدین وسیله شاپور دوم توانست انتقام شکست برادرش نرسی را از رومیان بگیرد.
شرح بیشتر جنگهای شاپور دوم با رومیان در تاریخ آمیانوس مارسلینوس موجود
است چون آمیانوس در لشکرکشیهای روم به آسیا در سال ۳۶۳ میلادی حاضر
بودهاست.
آمیانوس، مؤرخ رومی، با اینکه به طور طبیعی از این دشمن خطرناک
دولت روم، متنفر بوده، در روایت خود نتوانستهاست که از ذکر جلال و شکوه و
دلیری شخص شاپور خودداری کند.
«شاه قدی بلند داشت و از ملتزمین خود یک سر و
گردن بلندتر بود. در لشکر شاپور انتظام کامل حکمفرما بود و معمولاً در
موقع فتح شهرهای دشمن، بیهوده قتلعام نمیکرد.»
از روایات وی بر میآید که شاپور دارای صفات جوانمردانه و مروت و انصاف بودهاست. آمیانوس این رحم و انصاف را به مکر و حیلهٔ پادشاه نسبت دادهاست.
شاپور دوم در سال ۳۷۹ میلادی، پس از هفتاد سال درگذشت. ت
تردیدی نیست که
وی یکی از بزرگترین پادشاهانی بود که بر سریر پادشاهی نشسته بود. به حدی که
حتی شاهد معاندی همچون آمیانوس مارسلینوس نمیتواند از تحسین وی خودداری
کند.
جانشینان بلافصل او نتوانستند به این میزان عظمت و قابلیت دست یابند، حال دیگر به خصوص میبایست تیولداران بزرگ ساسانی باز به قدرت برسند.
تلمود فرقی بین شاپور اول و دوم نمیگذارد و هر کجا اسمی از شاپور
میآید، باید از جمله قیاسی، مقصود تلمود را درک کرد. شاپور اول در سالهای
۲۴۰- ۲۷۲ پادشاهی می کرده و این دوره اول و اوائل دوره دوم امورائی تنظیم
کنندگان تلمود است؛
بنابراین هر کجا نامی از امورائی نسل سوم همزمان با شاپور برده میشود، مقصود تلمود شاپور دوم است. چون شاپور دوم بیش از نیم قرن پادشاهی کرد، لذا نام امورائیهای متاخر نیز با وی آمده است.
قسمت مهمی از مطالب تلمود که مربوط به شاپور دوم است از مادر این پادشاه، ایفراهرمز، نام میبرد. تلمود ایفرا را به عنوان ملکهای که علاقه زیاد به یهودیت دارد، نشان میدهد. همانطور که نام شاپور اول با شموئیل همبستگی دارد، بهمان گونه نام ایفرا گاهی با نام «رَبا» مربوط است. مذکور است که ایفرا چند راس بهائم برای قربانی به ربا میفرستد. طبق رسوم یهودیت قربانی کردن بهائم خارج از اورشلیم حرام است، ربا برای قربانی کردن این بهائم از دو نفر غیر یهودی کمک میطلبد.
در باب کتاب baba bathra که از کتب تلمود است، میخوانیم که ایفرا یک صد دینار برای ربی یوسف میفرستد، که آنرا برای صوابترین کار بکارببرند. ربی اباثی شاگرد ربی یوسف معتقد است که صوابترین کار خریدن و آزاد کردن اسرای جنگی است که از همه گونه مجازات و بلیات دنیایی رنج میبرند و کسی به فکر آنها نیست.
وقتی دیگر ایفرا مبلغی پول (چهارصد دینار) برای روحانیون یهود میفرستد که آنرا میان فقرای یهود تقسیم کنند. ربی امی از پذیرفتن پول ابا میکند و آنرا به وسیله فرستادهای به ایفرا باز میگرداند. ایفرا بار دیگر همان مبلغ را به ربا میفرستد و وی پول را قبول میکند.
تلمود این مسئله را مورد بحث و مشاجره قرار میدهد. از طرفی برگرداندن پول اسائه ادب به خاندان پادشاهی است و از طرفی دیگر طبق سنن یهود نباید از غیر یهودی برای فقرای یهودی اعانه جمعآوری کرد. این مسئله اینطور حل میشود که پول را میان فقرای غیر یهودی تقسیم میکنند.
راشی میگوید اگر دینارهای ایفرا برای آزاد ساختن اسرای یهودی مناسب هستند، به چه علت تفسیم آنها بین فقرای یهودی مناسب نیست؟ راشی جواب میدهد که در وهله اول ایفرا تاکید کرد که این پول را در راه نیکوترین امر خیریه به کار رود. مفسران دیگر معتقدند که این پول در راه آزاد ساختن ایرانیهایی که در اسارت رومیها به سر میبردند به کار رفت.
چنین بر میآید که یهودیان در امور قضائی نیز استقلال قابل توجهی داشتند و قادر بود متخلفین یهودی را کیفر دهند. در یک مورد ربا دستور داد یک نفر یهودی را که با یک زن غیر یهودی رابطه نامشروع داشت، شلاق بزنند. یهودی متخلف زیر شلاق در میگذرد و این خبر به گوش شاپور میرسد. شاپور دستور میدهد ربا را سخت مجازات کنند ولی شفاعت ایفرا ربا را از مجازات میرهاند.
مناسبت ربا با دربار (به ویژه با ایفرا) آنقدر دوستانه بود که سایر روحانیون یهود نسبت به ربا مشکوک شده بودند. ربا متمول بود و او را مواخذه میکردند که این همه پول را از کجا آورده است. تا اینکه یک روز خانه ربا را از طرف دربار تاراج کرده و اموال او را میبرند و این عمل غیرمنتظره روحانیون یهود را در بی تقسیر بودن ربا قانع میکند.
در کتاب ریگر تلمود مذکور است که ربا را به ربودن اموال خزانه سلطنتی متهم کرده، او را به زندان میاندازند. یهودیان از این واقعه سخت ناراحت شده و به آینده خود بیمناک میشوند. محققین بر این عقیدهاند که شاپور تحت تاثیر کرتیر، رئیس موبدان زرتتشی قرار داشته و اگر مداخلات و شفاعتهای ایفرا نبود، شاپور آزار و شکنجه فراوانی بر یهودیان وارد میآورد.
در کتابی دیگر از کتب تلمود شاپور دوم با چهرهای دیگر نشان داده میشود. دو نفر یهودی بنام مریهودا و باطی در دربار میهمان شاپور بودند. وی ترنجی پوست کند و قسمتی از آن را به باطی داد و آنگاه کارد را چندین بار در زمین فروبرده، پاک کرد و قسمتی دیگر از ترنج را به مریهودا داد. تلمود توضیح میدهد که شاپور میترسید که ترشی ترنج چربی حیوانی را که احتمالاً ممکن بود روی کار مالیده شده باشد آب کند و خوردن آن برای یک یهودی مذهبی حرام بود. باطی که یهودی بودن خود را پنهان کرده بود از این حرکت شاپور ناراحت شد؛ ولی شاپور اظهار کرد که او از یهودی بودن باطی مطلع است و میداند که رسوم و سنن یهودیت را حفظ نمیکند .و...
در یک موقعیت دیگر میبینیم که شاپور در اطلاع یافتن به امور کفن و دفن در یهودیت علاقه نشان میدهد و از ربی حما پرسش هایی میکند. با علم به اینکه زرتشتیان چگونه با اموات خود رفتار میکنند، ترغیب شاپور بدانستن این نکته مذهبی بی دلیل نیست. به نظر میرسد که ربی حما میبایست بگوید: دنیا بدست ابلهان افتاده است.
ربا نیز مانند شموئیل به شاپور ملقب گردیده بود. مسئله اینجاست که مقصود ربا یا ربا (با تشدید)-، هر دوی اینها کم وبیش در یک زمان می زیستهاند
روی هم رفته رفتار شاپور اول نسبت به یهودیان بهتر و دوستانه تر از
رفتار نبیره او شاپور دوم بود. چون شاپور دوم در طفولیت به تخت شاهی رسید،
مادررش ایفرا به رتق و فتق امور میپرداخت و از این راه با یهودیان و رسوم
وسنن آنها آشنائی یافته، آنها را محترم میشمرد.
شاپور دوم چندین شهر بنا کرد. او به خوزستان توجهی خاص داشت.
جایی که اسیران جنگی روم در شهر سلطنتی ایرانشهرشاپور (به عربی: ایرانشهرسابور)
اسکان داده شده بودند. بنای شهر نیوشابور (فارسی:نیشابور، عربی:نیسابور)
را نیز به او نسبت دادهاند.
در سال ۳۶۳ م، وقتی نصیبین در حکم غرامت جنگی
به ایرانیان تعلق گرفت، شاپور دوم مردمانی را از شهرهای استخر و سپاهان در
آنجا اسکان داد.
دیگر شهرهایی که بنای آن به او نسبت دادهاند، عبارتند از:
بزرج شاپور در نزدیکی بغداد در ساحل غربی دجله
خورهشاپور (در فارسی
میانه:ایرانخوره شاپور) که همان شوش (کرخه) است، در این شهر آتشکدهای به
نام سروشآذران (فارسی میانه: سروشآدوان) بنا کرد؛
پیروزشاپور (انبار)؛
شادروانشوشتر در خوزستان،
بَوان در سپاهان،
جُروان در سپاهان، که در آنجا
آتشکدهای بنا کرد؛
و فرَشاپور ( فَرشاپور) در سند.
از زمان شاپور دوم خلق یادمانهای ساسانی در پارس متوقف میشود و
در شمالغرب ایران ادامه مییابد. احتمالاً با رواج القاب و چهره جدیدی از
پادشاه، کاخ سلطنتی جدیدی نیز لازم بوده است.
مکانی که به تیسفون و خوزستان (که شاپور بیشتر اوقاتش را در آنجا میگذراند) نزدیکتر باشد. سبک هنری این آثار با آثار موجود در پارس اساساً متفاوت است. در این زمان، تصویر میترا و اورمزد اهمیت بیشتری یافت. برخی از پژوهشگران بر آنند که نقش برجسته طاق بسان در واقع شاپور دوم و مهر (میترا) و ارومزد را در دو سوی او نشان میدهد و شاپور این سنگنگاره را به یادبود پیروزیاش بر پولیانوس نقش کرده است. نقشبرجسته دیگر در سمت چپ، بنابر کتیبهها، قطعاً شاپور دوم و شاپور سوم را نشان میدهد.
گمان میرود از دوران شاپور، ظروف سیمین به جای سنگنگارهها ابزار تبلیغات پادشاهی شد. به نوشته منابع گرجی قرن هفتم میلادی، شاپور دوم کاسه و جام نقره هدیه میداد. در دوره پادشاهی شاپور دوم، هنر پادشاهی نیز مدون شد و تحت نظارت درآمد. گچبریهای کاخ شماره دو در کیش نیمتنه پادشاهی را نشان میدهد که برخی او را شاپور دوم میدانند و بر یافتههای خارق العاده آذرنوش از حاجیآباد نیز چند نیمتنه شاپور دوم نقش شده است. این مطلب نشان میدهد که از قرن چهارم میلادی گچبریها و ظروف سیمین جانشین سنگ نگارههای یادبود شده بود.
اشکانیان (۲۵۰ پ. م ۲۲۴ م.) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طایفه های وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند.
در ایران در مجموع حدود ۷۵ زبان و گویش رواج دارد و بزرگترین گروههای زبانی ایران عبارتند از :
فارسی نو ،آذری، تاتی ،، تالشی ،کردی، گیلکی، مازندرانی، ارمنی، خلجی، لری، ترکی ،ترکمنی،، بختیاری، عربی، بلوچی، لکی، دیلمی، آشوری، مندایی، گرجی، عبری، کلدانی و... تشکیل میدهند.
تاکنون در
هیچیک از سرشماریهای ایران پرسشهای مربوط به وابستگیهای قومی و زبانی مطرح نشدهاست.
البته این سؤال در پرسشنامههای سرشماری سال ۱۳۶۵ مطرح شده بود ولی به دلیل ملاحظات سیاسی از جمعآوری
اطلاعات مربوط به آن خودداری شد.
با این حال تحقیقات و برآوردهایی در مورد ترکیب قومی و زبانی کشور انجام شدهاست. یکی از این تحقیقات به نمونهگیری سازمان ثبت احوال کشور در مرداد ۱۳۷۰ باز میگردد که زبان مادری زنانی را که برای دریافت شناسنامه فرزندان خود به دفاتر ثبت احوال مراجعه کرده بودند، مورد پرسش قرار میداد. در این نظرسنجی از مجموع ۴۹٬۵۵۸ مادر، ۴۶٫۲٪ به فارسی، ۲۰٫۶٪ به آذری، ۱۰٪ به کردی، ۸٫۹٪ به لری، ۷٫۲٪ به شمالی، ۳٫۵٪ به عربی، ۲٫۷٪ به بلوچی، ۰٫۶٪ به ترکمنی، ۰٫۱٪ به ارمنی و ۰٫۲٪ به دیگر زبانها تکلم میکردند. مشابه این نظرسنجی در سال ۱۳۷۳ هم انجام شد و به نتایج مشابهی رسید. در این نظرسنجیها مشخص شد که سطح باروری و ویژگیهای جمعیتی بر حسب جامعهٔ زبانی مادران بسیار متفاوت است و تعداد فرزندان زنده به دنیا آورده در گروههای مختلف زبانی بین ۲٫۹ تا ۵ قرار داشت اما مطالعهای دیگر نشان داد که این اختلاف بیشتر از تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی این گروهها ناشی میشود تا صرف تعلق قومی و زبانی آنها.
ترکیب زبانی جمعیت ایران بر اساس «کتاب واقعیتهای جهان سیا» ۵۳٪ فارسی و گویشهای فارسی، ۱۸٪ ترکی و دیگر گویشهای ترکی، ۱۰٪ کردی، ۷٪ گیلکی و مازندرانی، ۶٪ لری، ۲٪ بلوچی، ۲٪ عربی و ۲٪ زبانهای دیگر است.
زبان رسمی و اداری ایران فارسی است. فارسی. یکی از زبانهای شاخه هند و اروپایی است. براساس اصل پانزدهم قانون اساسی ایران کتابهای درسی باید با این زبان و خط باشد، ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.