برمکیان
برمکیان،خانواده ی گرانقدر ایرانی بودند که در آغازعصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و به درجه و منصب های عالی از امارت و وزارت راه یافته اند.
نسبت این خانواده به برمک نام است که گویند در بلخ می زیسته و ریاست بتکده ی نوبهار و حکومت بلخ را داشته و در پایان امویان به اسلام گرویده است .
برخی گفته اند که برمک
لقب کلیه رییسان بتکده ی نوبهار بوده و آخرین برمک که خاندان برمکیان بدو
منسوب است نامش جعفر بوده است .
مشاهیر این خانواده :
1- خالدبن برمک 163 یا 166 هَ .ق
2- یحیی بن خالد درگذشته 190
و دو پسر یحیی :
3- فضل زادروز 147 درگذشته 193
4- جعفر زایش 149 درگذشته 187
هستند که همگی به گذشت ،بخشش، دانش ، ادب و ویژگی های نیک گفتاری و رفتاری شهره ونامور بوده اند.
خالد از فرماندهان سپاه ابومسلم خراسانی بود که پس از زوال
بنی امیه، بخدمت ابوالعباس سفاح پیوست و سمت وزارت یافت .
یحیی پسر خالد ، مربی و حامی هارون الرشید بود.
در زمان هارون قدرت و نفوذی زیادی داشت. برقراری و بزرگی دولت عباسی در آغاز امر نتیجه ی حسن تدبیر و لطف سیاست وی و
دو پسرش فضل و جعفر بوده است .
هارون الرشید بر شوکت و عظمت این خانواده رشک برد و در سال 187 به شرحی که مشهور است آن خانواده ی نبیل را قلع و قمع کرد.
ابوالفرج ، عبدالرحمن بن علی بن جوزی ، درگذشته 597 ق . در شرح حال این خاندان ، تاریخی مستقل به نام اخبارالبرامکه تدوین نموده است.
بَرمَکیان یا فرزندان برمک از واژه سانسکریت پاراماکا प्रमुख، است که در واژه ی تازی به صورت برمک درآمده است.
برمکیان از خاندانهای ایرانی بودند که در دستگاه خلافت عباسی به قدرت فراوان رسیدند. برخی دیگرتبار ایشان را به گردانندگان بودایی معبدنوبهار دربلخ میرسانند.
نام آورترین این خاندان خالد و فرزندش یحیی بودند که در سده هشتم میلادی در شهر بغداد اعتبار بسیار یافته بودند. ترجمه بخش بسیار مهمی از آثار ایرانی و حتی یونانی به عربی مرهون کوششهای برمکیان بود.
پدر خالد برمکی که برمک نام داشته، پزشکی زبردست بوده و فرزند بیمار عبدالملک پسرمروان، خلیفه اموی را درمان نموده بود.
پایه گذاری قدرت برمکیان به دست خالدصورت پذیرفت. وی که در سالهای قیام خراسانیان علیه امویان، با عنوان فرماندهی در ارتش ابو مسلم خدمت میکرد پس از پیروزی، به تشکیلات عباسیان وارد شد و به سرعت نمو یافت و پس از مدتی، وزارت و تصدی دیوان خراج سفاح را برعهده گرفت و البته طرف مشورت منصورعباسی در بنا نهادن شهر بغداد هم بود.
اوج اقتدار خاندان برمک با انتخاب یحیی پسر خالد به کتابت و وزارت هارون در سال ۱۶۲ آغاز شد. در سال ۱۶۹ و به هنگامی که مهدی عباسی، هارون را به فرمانروایی تمامی سرزمینهای غربی قلمرو خویش برگزید، تمام امور این منطقه در دستان یحیی قرار گرفت.
البته این یحیی بود که از استعفای هارون از جانشینی خلیفه به سود فرزند هادی، خلیفه عباسی، جلوگیری کرد و تا انجا بر این امر پای فشرد که در سال ۱۷۰ هارون را بر تخت خلافت نشاند.
یکی از دلایل کشتار برمیکیان رشک و حسد خلیفه،جانشینان وی و کسان فروتر
از آنها بودهاست.
خلیفه که از قدرت برمیکان هراسناک شده بود، تحت تاثیر بدگوییهای اطرافیان قرار گرفته و دستور به کشتار برمکیان میدهد.
تمام مشاغل مهم دولتی در دست اطرافیان یحیی بود و همیشه بیست وپنج نفر از برمکیان مهمترین مشاغل لشکری و کشوری را بعهده داشتند.
شاهان دیگر کشورها برای آنها هدایایی میفرستادند و احترامی که برای آنها قایل بودند برای خلیفه معمول نمیداشتند و این موجب تحقیر هارون میگردید.
اقتدار برمکیان در واقع نمایش قدرت و نفوذ عنصر ایرانی در دستگاه عباسی بود . این چیزی نبود که اعراب و شخص خلیفه آن را بر تابند.
اشراف عرب و شخص خلیفه که از واگذاردن تمام قدرت به برمکیان پشیمان گشته بود ازآنان بیمناک و برای مقابله با این نفوذ، دست به کار شدند و در صدد محو آنان بر امدند.
یعقوبی از تدارک چهارساله هارون برای انجام کودتایش علیه
خاندان برمکی سخن میگوید.
از اشراف عرب نیز فضل بن ربیع و اسماعیل بن صبیح ، در این توطئه نقش اصلی را ایفا نمودند و با بدگوییهای مداوم و دسیسه چینیهای مکرر بر ضد برمکیان، زمینههای روانی لازم را برای سرنگونی آنان فراهم ساختند.
بنا به روایتی فضل بن ربیع افرادی از خدمتکاران درون منزل جعفر برمکی را به عنوان جاسوس به خدمت خود در آورده بود و از طریق انان به گرداوری خبر از کار برمکیان میپرداخت.
در کنار علت اصلی که همان درگیری دیرینه دو عنصر ایرانی و عرب بود،
دو
اتهام بزرگ برای نابودی برمکیان به انان نسبت داده شد.
نخست پیوند انان با
زندیقان و دوستیشان با ملحدان
و دیگری گرایش انان به سوی علویان،
البته آزاد سازی یحیی بن عبدالله علوی که شورش او در طبرستان مدتها خواب را از
چشمان هارون ربوده بود به دست جعفر بن یحیی برمکی، بهانه و دستاویز لازم را
برای هارون فراهم ساخت تا از فرصت سود جسته و بهره کافی برد .
بدین ترتیب بود که در سال ۱۸۷ با برگرفتن سر جعفر، تصفیه برمکیان اغاز شد و برای همیشه آنان از مدیریت اداری ، نظامی ، سیاسی خلافت عباسی بر کنار زده شدند.
مسعودی در کتاب مروج الذهب ماجرای قتل جعفر را چنین بیان میکند:
خلیفه پس از آنکه روز را در عیش و عشرت به پایان رسانید. خواجه خود یاسر را احضار و به او گفت حالا می روی نزد جعفر و در هر وضعیتی که باشد سر او را می بری و برای من میآوری.
یاسر که فوق العاده متعجب شده بود، از انجام ماموریت طفره رفت ولی در برابر دستور موکد هارون برای انجام ماموریت رفت و جعفر را دید که بزمی آراسته، وی را خواند و دستور خلیفه را اعلام کرد.
جعفر گفت خلیفه شوخی کردهاست ولی یاسر قبول نکرد. گفت شاید مست بوده، یاسر باز هم قبول نکرد.
جعفر به یاسر گفت به پاس محبت هائی که بتو کردهام بازگرد و به خلیفه بگو امرش را اجرا کردی اگر متاثر شد جان مرا خریدهای و اگر تاثری نیافت فردا امرش را اجرا کن.
یاسر گفت این کاری غیرممکن است !
جعفر گفت من بهمراه تو میآیم و میایستم که جواب خلیفه را بشنوم. یاسر پذیرفته و بر آن شیوه عمل کرد.
هارون برآشفت و بوی گفت سربریده جعفر را بیاور. چون سر جعفر را پیش خلیفه نهادند. خطاب به سر جعفر گلایههای بسیار کرد .
سپس دستور داد سر یاسر را نیز بزنند ! زیرا نمیتواند سر قاتل جعفر را ببیند.
همان شب هارون تمامی خدمتکاران جعفر را نیز کشت و صبح به نماز رفت !؟
هارون دستور داد، خانههای برمکیان ، یاران و بستگان آنها محاصره کنند. هیچ کس موفق به فرار نشد و اموال برمکیان توقیف شد.
خلفای عباسی ،موالی، ایرانیان را از نزدیكان خود به حساب آوردند و جایگاه بزرگی در حكومت به آنان واگذار كردند.
به این ترتیب وزیران و والیان را از بین آنان برگزیدند كه در نتیجه آن ایرانیان به اندیشه بلند پروازی افتادند تا شاید دوباره دوران كسری را زنده كنند.
هم زمان با اعتلای تدریجی خاندان برمك، مقام وزارت در دستگاه خلافت نیز اهمیت ویژه ای پیدا كرد . زیرا قسمتی از قدرت اجرایی بزرگ فرماندار عصر ساسانی را شامل می شد.
خالد بن برمك، بعد از واقعه كشته شدن ابوسلمه خلال ، مدت ها متولی دیوان جند و دیوان خراج خلیفه بود و همچنین در ولایات ایران به عنوان حاكم خلیفه اشتغال به كار داشت، کمکم به آنچه كه شغل وزارت خوانده می شد، اعتباری خاص بخشید.
با آن كه در روایت های مربوط به عهد هارون اجداد آنها گبر خوانده شده اند و حتی معبد نوبهار بلخ كه اجداد برمك با نام عمومی برمك، برگرفته از ریشه سنسكریت به معنی مهتر و رئیس یا پرنگ از ریشه زبان پهلوی متولی آن بوده اند، و به قولی معبد بودایی شمار می رفته است، هیكل مجوس و معبد زرتشت پنداشته اند.
گفته شده كه جد یا پدر خالد، ظاهراً از آیین بودایی به اسلام گرویده است كه به احتمال قوی اعتراضی كه نیزک ترخان درگذشته در 92 ق ، 710 م. به سبب ترك آیین اجداد بر جد خالد كرده،به احتمال زیاد همین ترك آیین بودایی بوده است كه در آن زمان در بین طوایف ترك، هیاطله طخارستان و سغد نیز رایج بوده است !؟
این كه بعضی از شاعران هجاگوی،برمکیان را به مجوس بودن منسوب كرده اند، و همچنین رأی خالد در باب منع خلیفه از تخریب ایوان كسری که در نیز حمایت از مجوسیت تلقی شده ، از آن روست كه خالد و اجدادش به سبب انتساب به بلخ، ایرانی به حساب می آمدند و به خاطر همین اصل ایرانی بودن، اعراب بغداد تمام اجداد برمك را گبر خوانده اند.
به هر حال با آن كه احوال گذشته اجداد خالد نامعلوم است و اخباری هم كه درباره پدر و جدش نقل شده خالی از تناقض و مبالغه به نظر نمی آید، چنین فهمیده می شود كه خالد و برادرانش،سلیمان و حسن، مسلمان بوده اند .
خالد خود از سرداران ابومسلم به حساب می آمد و در راه پیشرفت عباسیان جان فشانی های فراوانی كرده بود، توسط دو خلیفه عباسی سفاح و منصور، به وزارت برگزیده و مصدر كارهای مهم شد.
فرزند خالد، یحیی، كه مردی اندیشمند و با تجربه بود، در دستگاه مهدی اعتبار زیادی پیدا كرد كه در لشكركشی هارون به بیزانس نیز شركت كرد.
او همچنان بعد از مهدی، در فراهم آوردن خلافت هارون، نقش قابل ملاحظه ای ایفا كرد.
هارون نیز وزارت خویش را كه یحیی به مدت هفده سال 170 - 187 ق. ، 786 - 803 م. با قدرت و كفایت تمام در دست داشت، بدو تفویض نمود. پسرانش؛ جعفر و فضل نیز از همان اوایل كار در تصدی امر وزارت و امور مربوط به دیوان جند و خراج با او كمك می كردند، مشاغل عمده دیگری نیز به فضل و جعفر واگذار می شد كه این امر نشان از اعتماد فوق العاده خلیفه، نسبت به آن ها بود.
در پایان یك سفر حج كه خلیفه به بغداد بازگشت، به طور غیر مترقبه ای به این قدرت عاری از خلل پایان داد كه به این ترتیب سقوط برامكه همچون اعتلاءشان حیرت برانگیز شد.
هارون اندكی بعد از مراجعت از حج، حكم به قتل جعفر داد و بلافاصله بعد از آن فضل و برادرانش را هم توقیف كرد.
یحیی را نیز بازداشت نمود و اموالشان را مصادره كرد كه در نهایت، تمام برامكه جز محمد برادر یحیی به شدت و خشونت تمام سركوب شدند.
این عقوبت سخت و سقوط ناگهانی به قدری سریع و بی مقدمه اتفاق افتاد كه فهم اسرار و شناخت اسباب آن برای تاریخ هنوز به صورت معمایی باقی مانده است.
پیدا است كه برای چنین واقعه ای نباید از یك عامل واحد سخن گفت:
- ثروت فوق العاده برمكیان،
- توجه و تكریم قابل ملاحظه عام در حق آنان
- علاقه ی برمكیان در جلب عناصر شعوبی
-شوق برمكیان در نشر برخی آثار ایرانی،مانند كتاب كلیله و دمنه
از جمله عواملی بودند كه در سرنگونی این طایفه نقش به سزایی داشتند.
افزون بر این
- سیاست بالنسبه ملایم آنان در معامله با علویان
- تحریك و سعایت مخالفانی همچون فضل بن ربیع در حق برمكیان، در ایجاد ناخرسندی خلیفه و در تحریك رشك و حرصش بر دارایی های برمكیان بی اثر نبوده است.
در هر حال، سقوط برمكیان، مانع از ادامه و استمرار نفوذ فرهنگ ایرانی در حكومت عباسی نشد و همین نفوذ تدریجی كه از عهد ابومسلم با دولت عباسیان پیوند یافته بود، عنصر مؤثر و زندهایی به شمار می آمد كه ایران پس از اسلام را برای بازگشت به تعادلی كه نهضت هایی همچون بابك و مازیار هم كه نتوانستند به اعاده آن كمك كنند، آماده سازد.
